ولایت

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

آنان که کور و کر و گنگ اند!

24 تیر 1395 توسط علي‌اوغلي

 

بهره ای که هر کس از قرآن کریم می تواند بگیرد نیز متفاوت است. هر کس که دارای فهم بیشتر و نگاه عمیق تری به آیات شریفه است، مسلما بهره ی بیشتری نیز خواهد برد.

انسان ها در برابر حق به طور کلی به دو دسته تقسیم می شوند؛ عده ای که به هیچ وجه نمی خواهند حرف حق را بشنوند و اگرچه به ظاهر دارای چشمی برای دیدن و گوشی برای شنیدن هستند ولی نه می شنوند و نه می بینند که تعبیر قرآن کریم از چنین انسان هایی این چنین است:
«صُمٌّ بُكْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَرْجِعُونَ [بقره/18] كرانند- از شنیدن حق- گنگانند- از گفتن حق- كورانند- از دیدن حق-، و [از گمراهى ] باز نمى گردند.»
و باز قرآن از عاقبت این افراد این گونه سخن می گوید: «وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ [ملک/10] و می گویند : اگر ما می شنیدیم یا تعقل می کردیم، اهل این آتش سوزنده نمی بودیم.»
اما عده ای دیگر برعکس دسته ی اول، از آنچه خداوند به آنان نعمت داده به خوبی در راه شناخت حق، استفاده کرده تا بتوانند سر منزل مقصود را بدرستی پیدا کنند.
راه هدایت را خود، بسته اند
مسلما برای دسته ی اول هر چه از حق و حقیقت سخن گفته شود و یا نشان داده شود تاثیری در آن ها نمی تواند ایجاد کند، به قول معروف کسی که خوابیده را می توان بیدار نمود ولی کسی که خود را به خواب زده باشد خیر.
قرآن کریم نیز مسلّماً برای دسته ی اول هیچ سودی نمی تواند داشته باشد؛ چرا که خود نمی خواهند.
اما برای دسته ی دوم، این کتاب آسمانی کتابی هدایت گر و سعادت بخش است.
«ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ [بقره/2] این است كتابى كه در [حقانیت ] آن هیچ تردیدى نیست [و] مایه هدایت تقواپیشگان است»
اما بهره ای که هر کس از قرآن کریم می تواند بگیرد نیز متفاوت است. هرکس که دارای فهم بیشتر و نگاه عمیق تری به آیات شریفه است، مسلما بهره ی بیشتری نیز خواهد برد.
شاه کلید فهم قرآن
اما راز و شاه کلید این استفاده در چیست و به عبارتی چگونه می توانیم جزء افرادی قرار بگیریم که نهایت استفاده را از این کتاب آسمانی ببریم؟
در اینجا به فرازی از سخنان مقام معظم رهبری اشاره ای می کنیم: “به نظر من معجزه ی معارف قرآنی را اگر ما اهل دل باشیم «لِمَن کان لَهُ قَلبٌ اَو اَلقی السَّمعَ وَ هُوَ شَهید»؛[قاف/37] اگر اهل دل باشیم، اگر گوش جان را در اختیار قرآن بگذاریم، ما امروز بیشتر می توانیم به معجزیّت قرآن پی ببریم از آنهایی که هزار سال قبل بودند. در این دنیای پیچیده، در این دنیای طوفانی، در این دنیای سرشار از معضلات، این قدرت ها، این پیشرفت علمی اینجا است که قرآن وقتی وارد میدان می شود، وقتی حرف می زند «اِنَّ هذَا القُرءانَ یَهدی لِلَّتی هِیَ اَقوَمُ»، آدم این را حس می کند که واقعاً «یَهدی لِلَّتی هِیَ اَقوَمُ وَ یُبَشِّرُ المُومِنینَ» [اسراء/9] (بخشی از بیانات رهبر معظم انقلاب-محفل انس با قرآن- اولین روز ماه رمضان 1395)
همانطور که مشاهده می شود حضرت آقا با استناد به آیه شریفه سوره ق، رمز فهم بیشتر آیات شریفه را برای انسان هایی می دانند که توانسته باشند از حیث معرفتی و معنویتی، صاحب نظر و بصیرت شده باشند.
و اگر چنین شدیم در این دنیایی که سراسر ظلم و تباهی آن را پر کرده، بهتر از قبل می توان نورانیت و طریقیت این کتاب مقدس را به چشم دید.
دنیایی که با وجود ادعای انسانیت و دستیابی به پیشرفت های علمی، در آن کشت و کشتار و جنایات و بهره کشی از مستضعفین به حدی فراتر از دنیای حیوانات رسیده تا آنجا که خود را یکه تاز این دنیای ماده می داند، حال اگر در این تاریکی و ظلمات محض، شخصی که قلب نورانی دارد، به قرآن بنگرد، می تواند با روح و روان خویش هدایت گری و نسخه های شفابخش آن را در یابد.
و این برتری قرآن بر طرق و راه های دیگر، معجزه ای دیگر از این کتاب است که با وجود گذشت بیش از 1400 سال هنوز نه تنها کهنه و قدیمی نشده بلکه صاحب نظر برای هدایت نوع بشر است.
جا دارد در این جا برای جا انداختن بهتر این نکته، به یک معجزه ی علمی قرآن اشاره کنیم تا شاید تلنگری باشد برای کسانی که اینگونه تصور می کنند که قرآن تاریخ انقضایش گذشته است…
قلب ، یک مغز کوچک است
از قدیم اینگونه تصور می شده است که تنها نقطه پردازش اطلاعات در وجود هر انسانی مغز اوست و قلب نیز وسیله ای برای تلمبه یا همان پمپاژ کردن خون به تمام نقاط بدن و حتی مغز است.
اما پژوهش های اخیر این نکته را ثابت کرده که قلب هر انسانی دارای یک مرکز پردازش اطلاعات است که هم می تواند یاد بگیرد و هم به یاد داشته باشد، و حتی در مواردی برخی از اطلاعات را به مغز ارسال می کند. در مواردی نیز اثبات شده که قلب می تواند زودتر از مغز اطلاعات را پردازش کند. طبق گفته ی این دانشمندان قلب مانند مغز از گانگلیون نوعی سلول عصبی است که در خارج از مغزو نخاع وجود دارد و ساخته شده است که دارای دندریت و آکسون است. [1]
حقانیت قرآن
در ادامه این پژوهش آمده که مغز موجود در قلب قادر است با سیگنال هایی که به مغز مخابره می کند، آن را تحث تأثیر خود قرار دهد؛ همچنین میدان مغناطیسی تولیدی توسط مغز قلب، 60 برابر قوی تر از این میدان در مغز است. [2]
حال ببینید که چگونه قرآن کریم در 1400 سال پیش به این نکته اشاره کرده است:
در سوره الحج آیه 46 نوشته شده است: «أَ فَلَمْ یَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ [حج/46] آیا در زمین گردش نکرده اند تا دل هایى داشته باشند که با آن بیندیشند یا گوش هایى که با آن بشنوند در حقیقت چشم ها کور نیست لیکن دل هایى که در سینه هاست کور است.»
خلاصه آنکه اگر انسان صاحب دارای قلب و عقلی که با آن بیندیشد باشد بهتر و زودتر از گذشته می تواند به حقانیت این کتاب مقدس دست یابد؛ چرا که بسیاری معجزات علمی و اخلاقی قرآن با وجود این پیشرفت ها و … قابل مشاهده تر است نسبت به قبل.
پی نوشت ها:
[1]. https://www.heartmath.org/our-heart-brain/
[2]. http://in5d.com/the-heart-has-its-own-brain-and-consciousness/

 نظر دهید »

چرا روزه گرفتن در عيد قربان و فطر حرام است در صورتي كه در ساير اعياد اين گونه نيست؟

16 تیر 1395 توسط علي‌اوغلي

دو مورد ذيل مي‌تواند از فلسفه‌هاي تحريم روزه در اين دو عيد بزرگ اسلامي باشد:
الف) حفظ تعادل در جامعه اسلامي، اسلام آييني است كه به تعبير قرآن “امّت"[1] وسط و دين اعتدال ميباشد. يكي از مصاديق اين اعتدال برقراري نوعي موازنه ميان دنيا و آخرت ميباشد. نه مانند ملحدين كاملاً آخرت­­گرايي را نفي ميكند و نه مانند مسيحيت دنيا را به يكباره كناره ميگذارد.صراط مستقيم الهي، در اين مورد، راه رفتن در خط اعتدال ميان دنيا و آخرت ميباشد. خداوند از زبان قوم بني اسرائيل خطاب به قارون ميفرمايد: بهره ات از دنيا را فراموش نكن، اما در عين حال احسان و نيكويي را نيز مراعات نما.[2]
اگر اين ويژگي دين اسلام را در كنار آن خصوصيت انسانها قرار دهيم كه همواره تمايل به افراط و تفريط و خروج از حدّ اعتدال دارند، مي‌توان ربط ميان اين سخن و فلسفة تحريم روزه در اين دو عيد را درك نمود. روز عيد بايد روز خوردن و آشاميدن باشد و مقدس مأبي نبايستي چنان بر آدمها مسلط گردد كه عيد بودن عيد را نيز فراموش كنند. به ديگر سخن، عظمت و بزرگي اين دو عيد به اندازه­اي است كه عيد بودن آنها به هيچ عنوان نبايد تحت الشعاع مسائل ديگر قرار گيرد. روزه گرفتن در اين دو روز بدون شك اين دو عيد بزرگ را كمرنگ مي‌سازد. و شارع چون به اين كمرنگ شدن راضي نيست دستور به تحريم داده است. در حديثي از امام صادق ـ عليه السلام ـ اشاره اي است به همين مضمون. ايشان ميفرمايد: در روز عيد فطر و عيد اضحي روزه نبايد گرفت. چون رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود: اين روزها، روزهاي خوردن و آشاميدن و شادي كردن است.[3] البته ممكن است اين شبهه در ذهن شما مطرح گردد كه اگر فلسفة روزه نگرفتن رعايت اعتدال و گرايش نيافتن افراطي به سوي زهد منفي است چرا در اعياد ديگر نيز اين فلسفه رعايت نگرديده و روزه تحريم نگرديده است.؟!
در پاسخ ميتوان گفت كه اولاً اعياد رسمي ديني كه ريشة قرآني دارد و مستقيماًُ از طرف خداوند براي مسلمين عيد قرار داده شده است. همين دو عيد ميباشد اما بقيه اعياد نظير نيمه شعبان، عيد مبعث، عيد نوروز و… اعيادي هستند كه بعدها توسط مسلمين به خاطر تعظيم و تكريم معصومين ـ عليهم السّلام ـ ترويج گرديده اند. البته اين اعياد نيز ريشة روايي دارند، اما اولاً بسيارشان مخصوص شيعه ميباشد و ثانياً آن اهميت اعياد رسمي را “شايد” نداشته باشند.
ثانياً: روزهاي عيد فطر و عيد اضحي در اصل اعياد عبادي هستند. مثلاًُ عيد فطر به دنبالة ماه مبارك رمضان است و عيد اضحي دنبالة ايام حج ميباشد. حالت سابقه آنها عبادت است و آن هم عبادت همراه زهد و گريز از دنيا، ما در ماه رمضان يك ماه تمرين زهد و دنياگريزي ميكنيم و در ايام حج نيز همين گونه است، بنابراين مناسب است كه جهت رعايت اعتدال يك روز نيز زهد را كنار بگذاريم. اما در اعياد ديگر چنين نيست يعني حالت سابقة همگي آنها اشتغال به دنيا است. لذا آن اعياد نيز ميتواند با مستحب قرار دادن روزه گرفتن، نقش اعتدال آفرين داشته باشند، و ما را از دنيازدگي به سوي اعتدال و روي آوردن به آخرت گرايش دهد.
ب) فلسفة ديگري هم كه ممكن است براي تحريم بيان گردد اين است كه مردم به تعبير روايات در اين دو روز مهمان خدايند و خداوند نمي‌پسندد كه مهمانانش روزه‌دار و گرسنه باشند. البته اين فلسفه‌اي است كه در بعضي روايات آمده است.[4] در بعضي تعابير هم آمده است كه اين دو روز و نيز ايام ديگري كه بعضاً گفته شده روزه در آنها حرام است، مانند ايام تشريق و نيز در مورد جواز قصد نمودن روزه و نماز در سفر، آمده است كه اينها هديه‌ها و يا صدقات خداوند است بر بندگانش. و سزاوار نيست كه صدقه را و هديه را ردّ نماييم.5[5] باز هم تأكيد مي‌كنيم كه اينها فقط احتمال است و فهم و فلسفة واقعي احكام را هيچ فقيه صاحب علمي مدّعي نيست.

پی نوشت ها:

[1] . و كذلك جعلناكم امّهً وسطاً، بقره، آيه 143.
[2]. سورة قصص، آيه 77.
[3] . حاج ميرزا حسين نوري طبرسي، مستدرك الوسايل، مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، ج 7، ص 551، چ 1، پ407 هـ . ق، قم.
[4] . نگاه كنيد به: حر عاملي، وسايل الشيعه، ج 4، ص 368، داراحياء التراث ابوي، بيروت، چ5، 1403 هـ . و نيز: علل الشرايع، صدوق، ج 2، ص 251.
[5] . علل الشرايع، ج 2، ص 239.

 نظر دهید »

آیا در احادیث به غسل کردن در هر شب از دهه آخر ماه رمضان، سفارش شده است؟

10 تیر 1395 توسط علي‌اوغلي

رسش
آیا حدیثی داریم که به روشنی بفرماید غسل کردن در هر شب از دهه آخر ماه رمضان، مستحب است؟
پاسخ اجمالی
از دو روایت زیر می‌توان استحباب غسل دهه آخر ماه رمضان را استفاده نمود:
1. از پیامبر اکرم(ص) روایت شده است: «روش همیشگی آن‌حضرت این بود که هر شب از دهه آخر ماه رمضان را غسل می‌نمود».[1]
2. در روایت دیگری امیر مؤمنان علی(ع) می‌فرماید: «چون اوّلین شب از دهه آخر رمضان می‌شد، پیامبر خدا، برمی‌خاست و خداوند را حمد و ثنا می‌گفت …. پس می‌ایستاد، آستینْ بالا می‌زد و کمر [به عبادت‏] می‌بست و از خانه‌اش بیرون می‌آمد و معتکف می‌شد و همه شب را احیا می‌داشت و در هر شب از این ده شب، بین نماز مغرب و عشا، غسل می‌کرد».[2]
فقها نیز با توجه به این دسته از روایات فتوا به استحباب غسل تمام شب‌هاى دهه آخر ماه رمضان داده‌اند.[3]

[1]. «عَنِ النَّبِیِّ(ص) أَنَّهُ کَانَ یَغْتَسِلُ فِی کُلِّ لَیْلَةٍ مِنَ الْعَشْرِ الْأَوَاخِر»؛ سید ابن طاووس، رضی الدین علی، الإقبال بالأعمال الحسنة، محقق و مصحح: قیومی اصفهانی، جواد، ‌ ج 1، ص 411، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم، چاپ اول، 1415ق؛ شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعة، ج‏3، ص: 327، مؤسسه آل البیت(ع)، قم، چاپ اول، 1409ق.
[2]. الإقبال بالأعمال الحسنة، ج ‏1، ص 72 – 73؛ شیخ حرّ عاملی، هدایة الأمة إلی أحکام الأئمة(ع)، ج 1، ص 344، آستانة الرضویة المقدسة، مجمع البحوث الإسلامیة، مشهد، چاپ اول، 1414ق.
[3]. ر.ک: طباطبایی یزدی، سید محمد کاظم، العروة الوثقی (المحشّٰی)، گردآورنده: محسنی سبزواری‌، احمد، ج ‌2، ص 149، دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ اول، 1419ق؛ اشتهاردی، علی پناه، مدارک العروة، ج ‌9، ص 251، دار الأسوة للطباعة و النشر، تهران، چاپ اول، 1417ق.

 

 نظر دهید »

ادامه مطالب شبهه

08 تیر 1395 توسط علي‌اوغلي

يعني تا به حال ، حق مرا غصب كرده بوديد و به كساني داده بوديد كه حقشان نبود و لياقت اين مقام را نداشتند .

3 ـ على خلافت را حق مسلم خويش مى دانست

ودر خطبه 6 نهج البلاغه مى فرمايد :

فَوَاللَّهِ مَا زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّي مُسْتَأْثَراً عَلَيَّ مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِيَّهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ حَتَّى يَوْمِ النَّاسِ هَذَا .

به خدا سوگند مرا همواره از حق خويش محروم ساختند و از هنگام وفات رسول خدا تا امروز حق مرا باز داشتند .

4 . علي عليه السلام خلفاء را غاصب مي‌داند :

روايت بسياري از زبان امام علي عليه السلام وجود كه مي‌فرمايد : ” خلافت را از من غصب كردند ” . آن حضرت در نامه‌اي به برادرش عقيل مي‌نويسد :

قَدْ أَجْمَعُوا عَلَى حَرْبِي كَإِجْمَاعِهِمْ عَلَى حَرْبِ رَسُولِ اللَّهِ ص قَبْلِي فَجَزَتْ قُرَيْشاً عَنِّي الْجَوَازِي فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ سَلَبُونِي سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّي .

همانا آنان ( قريش ) در جنگ با من متّحد شدند آن گونه كه پيش از من در نبرد با رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) هماهنگ بودند ، خدا قريش را به كيفر زشتى هايشان عذاب كند ، آن ها پيوند خويشاوندى مرا بُريدند ، و حكومت فرزند مادرم (پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را از من ربودند .

نهج البلاغة ، نامه 36 .

و در روايت ديگر مي‌فرمايد :

اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَى قُرَيْش وَ مَنْ أَعَانَهُمْ فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ صَغَّرُوا عَظِيمَ مَنْزِلَتِيَ وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِي أَمْراً هُوَ لِي .

نهج البلاغه ، خطبه 172 و شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ، ج 4، ص104.

بار خدايا از قريش و تمامى كسانى كه ياريشان كردند به پيشگاه تو شكايت مى كنم ؛ زيرا قريش پيوند خويشاوندى مرا قطع كردند و مقام و منزلت بزرگ مرا كوچك شمردند و در ربودن حقي كه براي من بود ، با يكديگر هم داستان شدند .

ابن قتيبه مي‌نويسد :

أخذتم هذا الأمر من الأنصار ، واحتججتم عليهم بالقرابة من النبي صلى الله عليه وسلم ، وتأخذونه منا أهل البيت غصبا ؟

الامامة والسياسة بتحقيق الزيني، ج 1، ص 18.

شما اين امر را (خلافت را ) از نصار گرفتيد و در مقابل آن‌ها احتجاج به خويشاوندي با پيامبر كرديد ؛ اما همان را از ما اهل بيت غاصبانه گرفتيد .

اگر قرار باشد مسأله خلافت منوط به خويشاوندي باشد ، ما اهل بيت از همه شما به پيامبر نزديك‌تر هستيم .

همچنين ابن أبي الحديد مي‌نويسد :

اللهم أخز قريشا فإنّها منعتني حقى ، وغصبتني أمرى .

شرح نهج البلاغة ، ابن أبي الحديد ، ج9 ، ص306 .

خداوندا ! قريش را ذليل و خوار فرما ؛ چون آنان حقم را گرفتند و حقم را غصب كردند .

فجزى قريشا عنى الجوازى ، فإنهم ظلموني حقى ، واغتصبوني سلطان ابن أمي.

[خداوندا ] قريش را كه به من ظلم و حقم را غصب كردند ، مجازات كن . آنان فرماندهي و امامت فرزند مادرم را به ناحق گرفتند .

شرح نهج البلاغة ، ج 9 ، ص306.

و در روايت ديگري مي‌فرمايد :

أما بعد فإنه لما قبض الله نبيه صلى الله عليه وآله وسلم قلنا نحن أهله وورثته وعترته وأولياؤه دون الناس ، لا ينازعنا سلطانه أحد ، ولا يطمع في حقنا طامع ، إذ انبرى لنا قومنا ، فغصبونا سلطان نبينا ، فصارت الامرة لغيرنا وصرنا سوقة يطمع فينا الضعيف ، ويتعزز علينا الذليل ، فبكت الأعين منا بذلك ، وخشنت الصدور ، وجزعت النفوس . وأيم الله ، لولا مخافة الفرقة بين المسلمين ، وأن يعود الكفر ويبور الدين لكنا على غير ما كنا لهم عليه .

شرح نهج البلاغة ، ج 1 ، ص 308 و 307 .

چون رسول خدا از اين دنيا رخت بر بست ، گفتم : ما خاندان او و عترت و وارثان او هستيم نه ديگران ،‌ و در امر جانشين وي ، كسي را ياراي جنگيدن با ما نيست ، و هيچ كس نبايد در آن چه حق ما است طمع ورزد ؛ اما پس از آن كه خويشان و نزديكان ما از ما دور شدند ، جانشيني پيامبر را غصب كردند و سر رشته امور به دست ديگري افتاد و آن گونه ضعيف شديم كه هر كسي در باره حق ما طمع مي‌كرد و آدم‌هاي پست و ذليل ، عزت فروشي مي‌كردند ؛ چشمان ما اشك ريز شد و سينه‌ها خشن گرديد و ناله‌ها بلند شد . قسم به خدا كه اگر ترس از دو دستگي و اختلاف بين مسلمانان نبود ، و اين كه كفار مسلط شوند و دين نابود شود ، به گونه ديگري رفتار مي‌كردم .

ابن عبد البر در الاستيعاب ، روايت را اين‌گونه نقل مي‌كند :

لما خرج طلحة والزبير كتبت أم الفضل بنت الحارث إلى علي بخروجهم فقال علي [ عليه السلام ] العجب لطلحة والزبير إن الله عز وجل لما قبض رسوله صلى الله عليه وسلم قلنا نحن أهله وأولياؤه لا ينازعنا سلطانه أحد فأبى علينا قومنا فولوا غيرنا وأيم الله لولا مخافة الفرقة وأن يعود الكفر ويبوء الدين لغيرنا فصبرنا على بعض الألم ثم لم نر بحمد الله إلا خيرا ثم وثب الناس على عثمان فقتلوه ثم بايعوني ولم استكره أحدا وبايعني طلحة والزبير ولم يصبرا شهرا كاملا حتى خرجا إلى العراق ناكثين اللهم فخذهما بفتنتهما للمسلمين .

الاستيعاب - ابن عبد البر - ج 2 - ص 497 – 498 .

پس از آن كه طلحه و زبير عهد شكني كردند و به گروه دشمنان علي (عليه السلام) پيوستند ، ام الفضل دختر حارث نامه‌اي به علي عليه السلام نوشت و آن حضرت را آگاه كرد . علي عليه السلام فرمود :

از طلحه و زبير تعجب مي‌كنم ؛ زيرا پس از وفات پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) گفتيم : ما خاندان و سر پرست امور هستيم ، و كسي نبايد در اين امر با ما مخالفت كند ؛ ولي خويشان ما سر پيچي و كوتاهي كردند و ديگران را بر ما ترجيح دادند ، به خدا قسم كه اگر ترس از تفرقه مسلمانان و بازگشت كفّار و نابود شدن دين نبود طوري ديگري برخورد مي كرديم . بر سختي‌ها صبر كرديم كه به لطف خدا براي خير بود .

5 ـ اعراض مردم براى على (ع) غير قابل باور بود

و در نامه خود به مردم مصر مى نويسد :

فَوَاللَّهِ مَا كَانَ يُلْقَى فِي رُوعِي وَ لا يَخْطُرُ بِبَالِي أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ ص عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ لا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ فَمَا رَاعَنِي إِلَّا انْثِيَالُ النَّاسِ عَلَى فُلَان يُبَايِعُونَهُ فَأَمْسَكْتُ يَدِي حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَيْنِ مُحَمَّد ص فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلايَتِكُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّام قَلَائِلَ يَزُولُ مِنْهَا مَا كَانَ كَمَا يَزُولُ السَّرَابُ أَوْ كَمَا يَتَقَشَّعُ السَّحَابُ فَنَهَضْتُ فِي تِلْكَ الْأَحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدِّينُ وَ تَنَهْنَهَ

نهج البلاغة ، نامه شماره 62 ، كتابه إلى أهل مصر مع مالك الأشتر لمّا ولاه إمارتها ، شرح نهج البلاغه ، ابن أبي الحديد ، ج 6 ، ص95 و ج17 ، ص151 و الإمامة والسياسة ، ابن قتيبه الدينوري ، ج 1 ، ص133 بتحقيق الدكتور طه الزيني ، ط مؤسسة الحلبي القاهرة .

به خدا سوگند باور نمى كردم و به ذهنم خطور نمى كرد كه ملت عرب اين چنين به توصيه هاى رسول اكرم پشت و پا زده و خلافت را از خاندان رسالت دور سازد ، تنها نگرانى من ، روى آوردن بدون حساب مردم به طرف ابوبكر بود ؛ ولى من زير بار اين چنين بيعتى كه شاخصه هاى دينى نداشت نرفتم ، تا آنجا كه ديدم گروهى ، از اسلام برگشته و براى نابودى دين محمد ( صلى الله عليه وآله وسلم ) كمر همت بسته اند و ترسيدم اگر به يارى اسلام و مسلمانان بر نخيزم ، بايد شاهد رخنه جبران ناپذيرى در دين باشم و يا نابودى آن را نظاره كنم ، كه اين مصيبت بر من دشوارتر از رها كردن حكومت بر شماست كه كالاى چند روزه دنياست ، وبه زودى ايّام آن مى گذرد چنانكه سراب ناپديد شود ، و يا چونان پاره هاى ابر كه زود پراكنده مى گردد.

پس در ميان آن همه آشوب و غوغا بپا خواستم تا آنكه باطل از ميان رفت ، ودين استقرار يافته و آرام شد .

6 . ابوبكر نيز به حقانيت من آگاه بود

أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلانٌ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ.

نهج البلاغه، خطبه 3.

آگاه باشيد ! به خدا سوگند ! ابابكر ، جامۀ خلافت را بر تن كرد ؛ در حالى كه مى دانست ، جايگاه من در حكومت اسلامى ، چون محور سنگ هاى آسياب است (كه بدون آن آسياب حركت نمي كند) او مى دانست كه سيل علوم از دامن كوهسار من جارى است ، و مرغان دور پرواز انديشه ها به بلنداى ارزش من نتوانند پرواز كرد .

7. امام علي عليه السلام خودش را احق به خلافت مي‌دانست

و من خطبة له(عليه السلام) لما عزموا على بيعة عثمان :

لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّي أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَيْرِي وَ وَ اللَّهِ لاَُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِينَ وَ لَمْ يَكُنْ فِيهَا جَوْرٌ إِلَّا عَلَيَّ خَاصَّةً الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِكَ وَ فَضْلِهِ وَ زُهْداً فِيمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ.

همانا مي دانيد كه سزاوارتر از ديگران به خلافت من هستم ، سوگند به خدا ! به آن چه انجام داده ايد گردن مى نهم ، تا هنگامى كه اوضاع مسلمين روبه راه باشد ، و از هم نپاشد ، و جز من به ديگرى ستم نشود ، و پاداش اين گذشت و سكوت و فضيلت را از خدا انتظار دارم ، و از آن همه زر و زيورى كه به دنبال آن حركت مي كنيد ، پرهيز مي كنم .

ابن قتيبه دينوري در الإمامة والسياسة مي‌نويسد :

فقال علي كرم الله وجهه : الله الله يا معشر المهاجرين ، لا تخرجوا سلطان محمد في العرب عن داره وقعر بيته ، إلى دوركم وقعور بيوتكم ، ولا تدفعوا أهله عن مقامه في الناس وحقه ، فوالله يا معشر المهاجرين ، لنحن أحق الناس به . لأنا أهل البيت ، ونحن أحق بهذا الأمر منكم ما كان فينا القارئ لكتاب الله ، الفقيه في دين الله ، العالم بسنن رسول الله ، المضطلع بأمر الرعية ، المدافع عنهم الأمور السيئة ، القاسم بينهم بالسوية ، والله إنه لفينا ، فلا تتبعوا الهوى فتضلوا عن سبيل الله ، فتتزدادوا من الحق بعدا . فقال بشير بن سعد الأنصاري : لو كان هذا الكلام سمعته الأنصار منك يا علي قبل بيعتها لأبي بكر ، ما اختلف عليك اثنان .

الامامة والسياسة بتحقيق الزيني، ج 1، ص 19.

علي ( عليه السلام ) فرمود : اي گروه مهاجران ! خدا را خدا را در نظر بگيريد ، رهبري پس از محمد ( صلي الله عليه وآله وسلم ) از خانواده‌اش بيرون نبريد تا به خانه‌هاي خودتان وارد شود ، و كساني كه شايستگي رهبري پس از رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) را دارند از اين مقام دور نكنيد ، به خدا قسم ! اي گروه مهاجران ،‌ ما سزاوارترين افراد به رهبري و جانشيني پيامبريم ؛ زيرا خاندان و اهل بيت او هستيم ، و ما از شما شايسته‌تريم ؛ زيرا ما خوانندگان كتاب خدا ، آشنايان به دين و فقه در احكام خدا ، دانا به سنت‌هاي رسول خدا ، آگاه در امر حكومت‌داري ، دور كننده زشتي‌ها از زندگي مردم ، و حكومت و رهبري به عدالت در بين مردم هستيم . پيرو هواي نفس نباشيد كه شما را از راه خدا و حق دور مي‌كند .

بشير بن سعد انصاري گفت : اي علي ! اگر انصار اين سخنانت را قبل از بيعت آنان با ابوبكر مي شنيدند ، دو نفر هم در باره تو اختلاف نمي‌كردند و همه پيرو تو شده و پشت سر تو حركت مي‌كردند .

8 . على (عليه السلام) ابوبكر را استبدادگر و خلافت را حق مسلم خود مى داند

بخارى و مسلم در كتاب صحيح خود ضمن بيان داستان اعتراض صديقه طاهره ( عليها السلام ) به ابوبكر در قضيه فدك و ممانعت وى در ارجاع آن و غضب فاطمه زهرا (عليها السلام) از ابوبكر و سخن نگفتن حضرت با وى تا آخر لحظه عمر نوشته اند :

على (عليه السلام) پس از شهادت حضرت زهرا (عليها السلام) به ابوبكر گفت :

“تو در حق من استبداد كردى و به خاطر جايگاه من با رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) خلافت حق مسلم من بود ” كه قطرات اشك ابوبكر با شنيدن اين سخن على (عليه السلام)سرازير گشت

وَلَكِنَّكَ اسْتَبْدَدْتَ عَلَيْنَا بِالْأَمْرِ وَكُنَّا نَرَى لِقَرَابَتِنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ نَصِيبًا حَتَّى فَاضَتْ عَيْنَا أَبِي بَكْرٍ

صحيح البخارى ، ج 5 ، ص82 ، كتاب المغازي ، باب غزوة خيبر.

در صحيح مسلم آمده :

وَلَكِنَّكَ اسْتَبْدَدْتَ عَلَيْنَا بِالْأَمْرِ وَكُنَّا نَحْنُ نَرَى لَنَا حَقًّا لِقَرَابَتِنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَلَمْ يَزَلْ يُكَلِّمُ أَبَا بَكْرٍ حَتَّى فَاضَتْ عَيْنَا أَبِي بَكْر .

صحيح مسلم ، ج 5 ، ص 154 ، كتاب الجهاد ، باب قول النبي (ص) لانورّث ما تركناه صدقة .

9 . من با شما بيعت نمي‌كنم ، شما براي بيعت با من سزارواتريد :

ثم إن عليا كرم الله وجهه أتى به إلى أبي بكر وهو يقول : أنا عبد الله وأخو رسوله ، فقيل له بايع أبا بكر ، فقال : أنا أحق بهذا الأمر منكم ، لا أبايعكم وأنتم أولى بالبيعة لي.

الامامة والسياسة ، بتحقيق الزيني ، ج 1 ، ص 18.

هنگامي كه علي ( عليه السلام ) را نزد ابوبكر آوردند ، فرمود : من بنده خدا و برادر رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) هستم . گفتند : با ابوبكر بيعت كن ، فرمود : من از همه شما براي خلافت شايسته‌ترم ، با شما بيعت نمي‌كنم ؛ بلكه سزاوار اين است كه شما با من بيعت كنيد .

10 . استدلال علي ( عليه السلام ) به همانند آن‌چه مهاجرين بر انصار استدلال كردند :

ألستم زعمتم للأنصار أنكم أولى بهذا الأمر منهم لما كان محمد منكم ، فأعطوكم المقادة ، وسلموا إليكم الإمارة ، وأنا احتج عليكم بمثل ما احتججتم به على الأنصار نحن أولى برسول الله حيا وميتا فأنصفونا إن كنتم تؤمنون وإلا فبوءوا بالظلم وأنتم تعلمون .

الامامة والسياسة بتحقيق الزيني، ج 1، ص 18.

علي ( عليه السلام ) فرمود : آيا شما نبوديد كه به انصار گفتيد : چون محمد از ما است ، سزاوارتر به خلافت پس از وي مي‌باشيم ؟ و آنان امر را به شما واگذار و خلافت را تقديم شما كردند ، و اكنون من نيز همانند استدلال شما بر آنان مي‌گويم : ما شايسته‌تر و سزاوارتر نسبت به امور پس از رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) هستيم ؛ چه در زمان حيات و يا وفات آن حضرت . و اگر قطعاً به او و راهش ايمان داريد ، منصفانه قضاوت كنيد و گرنه آگاهانه ظلم و ستم كرده‌ايد .

11 . ياري طلبي علي عليه السلام از فاطمه :

ابن قتيبه دينوري مي‌نويسد :

وخرج علي كرم الله وجهه يحمل فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم على دابة ليلا في مجالس الأنصار تسألهم النصرة ، فكانوا يقولون : يا بنت رسول الله ، قد مضت بيعتنا لهذا الرجل ولو أن زوجك وابن عمك سبق إلينا قبل أبي بكر ما عدلنا به ، فيقول علي كرم الله وجهه أفكنت أدع رسول الله صلى الله عليه وسلم في بيته لم أدفنه ، وأخرج أنازع الناس سلطانه ؟ فقالت فاطمة : ما صنع أبو الحسن إلا ما كان ينبغي له ، ولقد صنعوا ما لله حسيبهم وطالبهم .

الامامة والسياسة بتحقيق الزيني، ج 1، ص 19.

علي ( عليه السلام ) در حالي كه فاطمه را شبانه بر مركبي سوار كرده بود ، نزد انصار مي‌رفت و از آنان درخواست همراهي و كمك مي‌كرد . انصار در پاسخ مي‌گفتند : اي دختر رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) ما با اين مرد ( ابوبكر) بيعت كرده‌ايم و اگر پسر عمو و شوهرت پيش از او نزد ما مي‌آمد ،‌ با او بيعت مي‌كرديم . علي ( عليه السلام ) فرمود : آيا مي‌توانستم بدن نازنين رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) را رها كنم و آن را دفن ننمايم ، آنگاه براي به دست آوردن خلافت و جانشيني‌اش با مردم دعوا كنم ؟

فاطمه ( سلام الله عليها ) فرمود : آنچه كه ابوالحسن انجام داد ، شايسته‌ترين روش بود ، دشمنان ما آن چه كردند ، خداوند جزاي آنان را خواهد داد .

ابن أبي الحديد مي‌نويسد :

ويقال انه عليه السلام لما استنجد بالمسلمين عقيب يوم السقيفة وما جرى فيه وكان يحمل فاطمة عليها السلام ليلا على حمار وابناها بين يدي الحمار ، وهو عليه السلام يسوقه فيطرق بيوت الأنصار وغيرهم ، ويسألهم النصرة والمعونة ، أجابه أربعون رجلا فبايعهم على الموت وأمرهم أن يصبحوا بكرة محلقي رؤوسهم ومعهم سلاحهم فأصبح لم يوافه منهم الا أربعة الزبير والمقداد وأبو ذر وسلمان ثم أتاهم من الليل فناشدهم فقالوا نصبحك غدوة فما جاءه منهم الا أربعة وكذلك في الليلة الثالثة.

شرح نهج البلاغة ، ج 11 ، ص 14.

گفته‌اند كه علي ( عليه السلام ) پس از حادثه سقيفه ، همسرش را سوار بر الاغ در حالي كه دو فرزندش نيز همراه آنان بود ، شبانه به خانه انصار و غير آنان مي‌برد و از آنان تقاضاي كمك و همراهي مي‌كرد . چهل نفر به درخواست علي ( عليه السلام ) پاسخ مثبت داده و با وي بيعت كردند كه تا پاي مرگ همراه آن حضرت خواهند بود . علي ( عليه السلام ) دستور داد تا همه آنان صبحگاهان در حالي كه سرها تراشيده شده و مسلح باشند ، حاضر باشند . هنگام صبح علي ( عليه السلام ) فقط چهار نفر به نامهاي زبير ، مقداد ، ابوذر و سلمان را ديد كه حاضر شده‌اند و از ق بقيه خبري نيست . شب فرا رسيد و علي ( عليه السلام ) نزد كساني كه بيعت كرده بودند رفت و علت را جويا شد ، همه قول دادند كه صبح آن روز به عهدشان وفا كنند ؛ ولي چنين نشد و در شب سوم هم باز خلف وعده كردند .

12 . اعتراض علي (ع) به انصار و قريش پس از سقيفه

و من كلام له (عليه السلام) قالوا لما انتهت إلى أمير المؤمنين (عليه السلام) أنباء السقيفة بعد وفاة رسول الله ص قال (عليه السلام) ما قالت الأنصار قالوا قالت منا أمير و منكم أمير قال (عليه السلام) :

فَهَلَّا احْتَجَجْتُمْ عَلَيْهِمْ بِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص وَصَّى بِأَنْ يُحْسَنَ إِلَى مُحْسِنِهِمْ وَ يُتَجَاوَزَ عَنْ مُسِيئِهِمْ قَالُوا وَ مَا فِي هَذَا مِنَ الْحُجَّةِ عَلَيْهِمْ فَقَالَ(عليه السلام) لَوْ كَانَ الْإِمَامَةُ فِيهِمْ لَمْ تَكُنِ الْوَصِيَّةُ بِهِمْ ثُمَّ قَالَ(عليه السلام) فَمَا ذَا قَالَتْ قُرَيْشٌ قَالُوا احْتَجَّتْ بِأَنَّهَا شَجَرَةُ الرَّسُولِ ص فَقَالَ(عليه السلام) احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَةَ .

نهج البلاغه ، خطبه 67 .

وقتى ماجراى سقيفه به امام رساندند، پرسيد : انصار چه گفتند ؟ پاسخ دادند كه انصار گفتند : زمامدارى از ما و رهبرى از شما مهاجرين انتخاب گردد پس امام فرمود:

چرا با آنها به اين سخن رسول خدا قرآن استدلال نكرديد كه حضرت درباره انصار سفارش فرمود : با نيكان آن ها به نيكى رفتار كنيد و از بدكاران آن ها درگذريد !

پرسيدند چگونه اين حديث انصار را از زمامدارى دور مي كند ؟

پاسخ داد : اگر زمامدارى و حكومت در آنان بود ، سفارش كردن درباره آن ها معنايى نداشت .

سپس پرسيد : قريش در سقيفه چه گفتند ؟ جواب دادند : قريش، مى گفتند «بِأَنَّهَا شَجَرَةُ الرَّسُولِ ؛ ما از درخت رسالتيم .

امام (ع) فرمود: «احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَةَ ؛ به درخت رسالت استدلال كردند !! اما ميوه اش را ضايع ساختند .

13 . احتجاج امام به آيات قرآن و احاديث رسول خدا :

سؤال ما از دوستان اهل سنت اين است كه اگر امام علي عليه السلام خودش را امام نمي دانست ، چرا در موارد متعدد ، به آيات قرآن و احاديث فراواني كه از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در حق آن حضرت رسيده بود ، احتجاج مي‌كردند ؟

روايات در اين باره بسيار فراوان است كه ما فقط به چند مورد اشاره مي‌كنيم :

احتجاج به حديث غدير :

امام علي عليه السلام در موارد بسياري به حديث غدير احتجاج مي‌‌كردند و اين حديث را براي مردم يادآوري مي‌كردند ؛ همانند : روز شوري ، در زمان حكومت عثمان ، در روز جنگ جمل ، در جنگ صفين ، در كوفه و … ما فقط به مناشده آن حضرت در كوفه اشاره مي‌كنيم .

بسياري از علماي اهل سنت نوشته‌اند كه روزي امام علي عليه السلام در جمع بسياري از صحابه رسول خدا خطبه خواند و آن‌ها را قسم به خداوند قسم داد آيا شما كه در روز غدير حاضر بوديد ، نشيديد كه آن پيامبر اسلام فرمود : « من كنت مولاه فعلي مولاه » برخي از صحابه بلند شده و سخن امام را تأييد كردند ؛ اما برخي ديگر چشمانشان را بر روي حقيقت بستند و سخن امام را تأييد نكردند .

عبد الرحمن بن أبي ليلي مي‌گويد :

شهدت عليّاً فى الرحبة ينشد الناس ، فيقول : انشد اللّه من سمع رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم)يقول : يوم غدير خم : من كنت مولاه فعلى مولاه ، لمّا قام فشهد ، (و لا يقم الاّ من قدر رآه) .

قال عبد الرحمن : فقام اثنا عشر بدريّاً كأنّى أنظر إلى أحدهم فقالوا : نشهد انّا سمعنا رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) ، يقول يوم غدير خم : ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم ، وأزواجى امّهاتم ؟ فقلنا : بلى يا رسول اللّه . قال : فمن كنت مولاه فعلىّ مولاه ، الّلهم وال من والاه وعاد من عاداه » . إلى أن قال فقام الاّ ثلاثة لم يقوموا فدعا على فأصابتهم دعوته .

علي ( عليه السلام ) را در ميدان شهر ديدم كه از مردم درخواست و تقاضا مي‌كرد تا هر كسي در غدير خم از رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) اين حديث را شنيده است ، گواهي دهد ، و مي فرمود : شما را به خدا قسم اگر در غدير خم شنيده‌ايد كه رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) فرمود : ” هر كس من مولا و رهبر او هستم ، علي پس از من رهبر او است ” بپا خيزد و شهادت دهد .

عبد الرحمن مي‌گويد : دوازده نفر از آنان كه در بدر حضور داشتند ، حركت كردند و گفتند : ما شهادت مي‌دهيم كه در روز غدير پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) فرمود : اي مردم ! آيا من بر جان شما مؤمنان ولايت ندارم و همسرانم مادران شما نيستند ؟ گفتيم : آري ، اين چنين است اي رسول خدا . آن حضرت فرمود : پس هر كس كه من مولاي او هستم ، علي نيز مولاي او است . خدوندا ! دوست بدار آن كه او را دوست بدارد و دشمن بدار آن كه او را دشمن بدارد .

راوي مي‌گويد : سه نفر از حاضران در غدير خم در مجلس علي ( عليه السلام ) حاضر به شهادت نشدند ، علي عليه السلام در حق آنان نفرين كرد كه هر سه نفر به نفرين آن حضرت گرفتار شدند .

مسند احمد بن حنبل ، ج 1 ، ص 119 ، ط الميمنية بمصر و ج 2 ، ص199 ، ح 961 بسند صحيح ، ط دار المعارف بمصر و تاريخ دمشق ، ابن عساكر الشافعى ، ترجمة الإمام على بن أبي طالب ، ج 2 ، ص11 ، ح 506 و كنز العمال ، ج 15، ص151 ، ح 430 ، ط 2 ، و فرائد السمطين ، ج 1 ، 69 .

و همين احتجاج به روايت أبي طفيل در اين منابع مي‌توان يافت :

مسند احمد بن حنبل ، ج4 ، ص370 ، بسند صحيح ، ط الميمنية بمصر و تاريخ دمشق ، ابن عساكر الشافعى ، ترجمة الإمام علىّ بن ابيطالب (عليه السلام) ج2 ، ص7 ، ح503 و مجمع الزوائد هيثمى الشافعى ، ج9 ، ص104 ، وصحّحه ، كفاية الطالب ، كنجى الشافعى ، ص 56 ، ط الحيدرية و ص 14 ، ط الغرى ، خصائص النسائى الشافعى ، ص 100 ، ط الحيدرية و ص 40 ، ط بيروت و البداية والنهاية لابن كثير الشافعى ، ج 5 ، ص 211 .

جالب اين است كه خود علماي اهل سنت نوشته‌اند كساني كه در آن روز حضور داشتند ؛ اما سخن امام عليه السلام را تأييد نكردند ، امام عليه السلام آن‌ها را نفرين كرد كه نفرين آن حضرت كارساز شد ؛ از جمله :

1 . أنس بن مالك ، خادم رسول خدا كه اهل سنت براي او اعتبار ويژه قائل هستند .

ابن قتيبه دينوري در المعارف مي نويسد :

أنس بن مالك كان بوجهه برص وذكر قوم أن عليا رضي الله عنه سأله عن قول رسول الله صلى الله عليه وسلم اللهم وال من والاه وعاد من عاداه فقال كبرت سني ونسيت فقال له علي رضي الله عنه إن كنت كاذبا فضربك الله ببيضاء لا تواريها العمامة .

المعارف ، ابن قتيبة ، ص 580 و شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج 4 - ص 74 .

أنس بن مالك از ناحيه صورتش به مرض و بيماري پيسي مبتلا شده بود ، نقل شده است كه علي ( عليه السلام ) از وي سؤال كرد : تو در غدير خم حديث « اللهم وال من والاه » را شنيده‌اي ؟ گفت : من پير شده‌ام و فراموش كرده‌ام . علي ( عليه السلام ) فرمود : اگر دروغ مي‌گويي ،‌ خداوند تو را به مرض پيسي مبتلا كند كه عمامه‌ ات هم نتواند آن را بپوشاند .

وروى عثمان بن مطرف أن رجلا سأل أنس بن مالك في آخر عمره عن علي بن أبي طالب ، فقال : إني آليت ألا أكتم حديثا سئلت عنه في علي بعد يوم الرحبة ، ذاك رأس المتقين يوم القيامة ، سمعته والله من نبيكم .

شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج 4 - ص 74 .

عثمان بن مطرف نقل مي‌كند : مردي از أنس بن مالك در اواخر عمرش از علي ( عليه السلام ) سؤال كرد ، گفت : من عهد كرده‌ام كه پس از حادثه شهادت خواهي علي ( عليه السلام ) در ميدان شهر ، هيچ حديثي را در باره وي انكار نكنم ، علي ( عليه السلام ) سر دسته پرهيزكاران در روز قيامت است ، به خدا قسم اين حديث را از پيامبر شنيديم .

2 . براء بن عازب :

ايشان نيز در آن روز حضور داشت ؛ اما متأسفانه همانند أنس ، انكار كرد و با نفرين امام چشمانش را از دست داد ، تا درسي باشد براي او كه ديگر چشمانش را بر روي حقايق نبندد .

أرجح المطالب ، عبيد اللّه الآمرتسرى الشافعى ، ص 580 ، ط لاهور و الأربعين حديثاً ، الهروى مخطوط .

3 ـ زيدن بن ارقم : او نيز چشمانش را در اين روز از دست داد و كور از دنيا رفت .

مناقب على بن أبي طالب ، ابن المغازلى الشافعى ، ص 23 ، ح 33 ، ط 1 طهران و شرح نهج البلاغة ، ابن أبي الحديد ، ج 1 ، ص 362 ، ط 1 مصر و ج 4 ، ص 74 ، ط مصر ، تحقيق محمد ابوالفضل و السيرة الحلبية ، ج 3 ، ص337 .

4 ـ جرير بن عبداللّه البجلى: وي نيز از كساني است كه گرفتار نفرين امير المؤمنين عليه السلام شد .

انساب الاشراف ، البلاذرى ، ج 2 ، 156 .

آيا بازهم مي‌توان ادعا كرد كه امير المؤمنين عليه السلام خودش را امام نمي‌دانسته است ؟!

 نظر دهید »

چرا شیعیان اصرار بر امامت علی بن ابی طالب دارند در حالیکه خود ایشان هیچ گونه ادعایی نداشته اند؟

07 تیر 1395 توسط علي‌اوغلي


بلي ، يكي از شبهاتي كه وهابي‌ها دائم آن را بر زبان مي‌آوردند ، اين است كه امام علي عليه السلام خودش را امام نمي‌دانسته است ، چرا شما شيعيان ، كاسه‌هاي داغ‌تر از آش شده‌ايد و ادعاي امامت آن حضرت را مي‌كنيد ؟

در جواب مي‌گوييم : مطرح كردن چنين شبهاتي ، نشانگر جهل و عدم آگاهي آن‌ها به روايات و سيره امير المؤمنين عليه السلام است . اگر آن‌ها به خودشان زحمت مي‌دادند و كمي تحقيق مي‌كردند ، هرگز چنين شبهه‌اي را مطرح نمي‌كردند . از آن‌جايي كه وهابي‌ها بيشتر نهج البلاغه را معيار و ملاك قرارداده‌اند ، ما به اختصار به چند روايت از كتاب‌هاي اهل سنت و از نهج البلاغه ، بسنده مي‌كنيم .

1ـ ولايت ويژه آل محمّد (ص) است

بعد از آن كه صحابه رسول خدا بر عثمان شوريده و او را كشتند و با امام علي عليه السلام بيعت كردند ، امام خطبه خواندند و در بخشي از آن فرمودند :

لا يُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّد ( صلي الله عليه وآله وسلم ) مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لا يُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ أَبَداً هُمْ أَسَاسُ الدِّينِ وَ عِمَادُ الْيَقِينِ إِلَيْهِمْ يَفِيءُ الْغَالِي وَ بِهِمْ يُلْحَقُ التَّالِي وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلايَةِ وَ فِيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ .

كسى را با خاندان رسالت عترت پيامبر (عليه السلام) نميشود مقايسه كرد ، و آنان كه پرورده نعمت هدايت اهل بيت پيامبرند با آنان برابر نخواهند بود.

عترت پيامبر (ص) اساس دين، و ستونهاى استوار يقين ميباشند، شتابكننده، بايد به آنان باز گردد، و عقب مانده، بايد به آنان بپيوندد . ولايت حق مسلم آل محمد است ، و اين ها وصى و وارث رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله هستند .

2 . الآن حق به حقدار رسيد .

الْآنَ إِذْ رَجَعَ الْحَقُّ إِلَى أَهْلِهِ وَ نُقِلَ إِلَى مُنْتَقَلِهِ .

نهج البلاغة عبده ، ج 1 ، ص 30 و نهج البلاغة ( صبحي الصالح ) ، الخطبة 2 ص 47 ، شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد ، ج 1 ، ص 139 و ينابيع المودة ، قندوزي حنفي ، ج 3 ، ص 449 .

و هم اكنون با قبول ولايت من ، حق به حقدار رسيد ، و حقيقت بجايگاه اصلي خود منتقل گشت .

ادامه دارد………………………

 

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • ...
  • 4
  • ...
  • 5
  • 6
  • 7
  • ...
  • 8
  • ...
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 42
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

ولایت

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • انتظار
  • پیامبر اسلام
  • شعبان

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس