ولایت
اگر در زمان یاری رهبرت در خواب باشی با
لگد دشمن بیدار خواهی شد.
اگر در زمان یاری رهبرت در خواب باشی با
لگد دشمن بیدار خواهی شد.
موقعیتهای امام (ع)
موقعیتهای امام به دوگونه است: مکانی و زمانی.
موقعیتهای مکانی: امام(ع) دو پشتوانه قوی داشتند که امپرطوری عباسی را تهدید می کرد: یکی سرزمین فارس و ایرانیان بودند که از دیر باز اهل بیت(ع) را شناخته بودند و خلافت را زیبنده آنان می دانستند. دیگری سرزمین جزیره عربی بود که به اهل بیت تمایل داشتند و هر کرامت و فضیلتی را در آنها می یافتند و به خاطر علم، بردباری، پارسایی، سخاوت، شکوه و نورانیت بدون هیچ دشواری به آنها گرایش داشتند.
درست در همین زمان ملت مسلمانان با شیادی خلافت و اعمال اهداف شخصی خلفا، نظام اسلامی را به خطر می انداخت. حاکمان بنی عباس با تولید ناامیدی در مردم نسبت به عدالت اسلام، تنفر از نظام زشت خود را می افزودند. پس حضور امام به عنوان امام و پیشوا برای شیعه، دستی قوی و پشتوانه ای محکم در سرزمین اسلامی شد.
موقعیتهای زمانی: امام(ع) در زمان هارون الرشید زیسته که بارها در حق اهل بیت(ع) ظلم کرده و آرام و قرار را از سرزمینهای اسلامی گرفته بود. این حق کشی ها و فشارها ادامه داشت تا با پذیرش ولایتعهدی جانهایشان تسکین یافت، شوکت و قدرتشان فزونی یافت و ظلم و استبداد آنان نسبت به علویان بر ملا شد. این شرایط جزء مواردی بود که مأمون با در نظر گرفتن آن، ولایتعهدی را به امام پیشنهاد کرد.
هدف مأمون از پیشنهاد ولایت عهدی
نخستین و مهمترین هدف، ظاهرسازی مأمون در مقابل مردم و حل و فصل امور به نفع خودش بود. ولایت عهدی امام رضا(ع) وسیله ای برای حل تمام مشکلات پیش رو بود. به طور خلاصه اهداف او عبارتند از:
۱-دلجویی از ملت: ایرانی ها نسبت به اهل بیت تعصب داشتند. پس مهمترین هدف مأمون، استیلاء بر سرزمین فارس بود. به همین دلیل ناچار بود آنها را راضی نگه دارد. پس به نیت دلجویی از آنان ولایت عهدی را به امام(ع) داد.
۲- دلجویی از علویان: علویان هم که از دیرباز وارد کشورهای اسلامی شده بودند، در سرزمینهای دیگر پراکنده شده و توانسته بودند قلب ملتهای دیگر را به دست آورند. پس مأمون با ولایت عهدی امام توانست آنها را به سمت خود جلب کند و از جانب قیام احتمالی آنها در امان بماند. زیرا پخش شدن و زیاد شدن آنان حکومت را تهدید می کرد.
۳- کفاره جرمهای پدرش هارون: هارون ظلم و فشار نسبت به علویان به ویژه ائمه اهل بیت(ع) را از حد گذراند. هر چه بیشتر می گذشت، کینه نسبت به او در دل دوستداران اهل بیت بیشتر می شد. پس مأمون با پیشنهاد خویش موقتا توانست انگیزه انتقام را از بین ببرد و خشم و کینه را خاموش کند.
۴- تحقیر امامت امام: مأمون از فرآیند ولایت عهدی استفاده کرد تا جایگاه و منزلت امام را در کشورهای اسلامی پایین آورد، و به امامت ایشان لطمه زند. زیرا امام همچون پدرانش به زهد و پارسایی نسبت به دنیا و دوری از کسب جاه و مقام مشهور بود. مأمون خواست با ولایتعهدی به مردم اعلام کند که کناره گیری امام فقط به خاطر این است که دنیا از امام روی گردانده است. این مطلب به صراحت در بیانات امام رضا(ع) در گفتگو با مأمون بیان شده است.
اما به مأمون فرمود: من می دانم تو چه می خواهی. مأمون پرسید: چه می خواهم؟ امام (ع) فرمودند: می خواهی مردم بگویند که علی بن موسی الرضا از دنیا کناره گیری نکرده، بلکه بدان روی آورده است. آیا ندیدید که چگونه به خاطر طمع، خلافت را قبول کرد.۵- شجاع شدن در مقابل عباسی ها: مأمون با سپردن امر ولایت عهدی به امام توانست با عباسی هایی مقابله کند که تصمیم داشتند در موارد متعدد از او انتقام بگیرند. زیرا شرایط به گونه ای بود که اولاً: ایرانی ها بر اقتدار کشور و تولیت امور مملکتی و به دست گرفتن پستها سلطه یافتند.ثانیاً آزادی علویان و پخش شدن آنها مسئله ای بود که عباسی ها را می ترساند. پس مأمون توانست با ائتلاف بیت علویان و ایرانیان، پایه های حکومت خود را تقویت کند و مانع خطر عباسی ها شود.
موضع گیری های امام و نکات مثبت پذیرش ولایتعهدی
امام(ع) در مقابل مأمون دو موضع می توانست داشته باشد: یا پذیرفتن و یا کشته شدن. زیرا مأمون ابتدا کوشید که امام امر خلافت را به عهده بگیرد، اما امام با استدلال قوی آن را نپذیرفت. وقتی مأمون ناامید شد، به پیشنهاد ولایت عهدی به ایشان متوسل شد. اما امام از نیرنگ و مراد مأمون آگاه بود، لذا موضع او عدم پذیرش ولایت عهدی بود. این بار مأمون امام را به قتل تهدید کرد. امام(ع) در پرسش دلیل پذیرش ولایت عهدی می فرمایند:«خداوند تنفر مرا نسبت به آن می دانست. پس وقتی بین پذیرش آن و مرگ مختار شدم، قبول ولایتعهدی را بر مرگ ترحیج دادم و آن را برگزیدم». مأمون هم در گفتگویی طولانی با امام می گوید:«به خدا سوگند که باید ولایت عهدی را بپذیری، وگرنه تورا مجبور می کنم؛ و اگر آن را نپذیری، گردنت را می زنم.»
چرا امام شهادت را به قبول ولایت عهدی ترجیح نداده است؟
در این امر اسراری وجود دارد: الف- امر الهی که امام در اوج عبودیت بدان پای بند بود. ب- پذیرش ولایتعهدی برای ایشان آثار سودمندی داشته که نتایج آن به حق و اهل آن خیر می رساند و راه عذر و بهانه را قطع می کند. نتایج مورد نظر عبارتند از:۱-آزاد شدن علویها از فشارهای سخت. بسیاری از آنها با هلاکت و یا با آوارگی به نابودی کشیده شدند. اما قبول ولایت عهدی توسط امام باعث شد که آزار متوقف شود. پس شیعیان و دوست داران اهل بیت فرصت داده شد.۲- امام در این دوره اقدام به انتشار معارف حقیقی الهی نمود و توانست ثابت کند که امر خلافت پس از پیامبر فقط باید در دست اهل بیت باشد. نیز سنتهای محمدی را مثل اقامه نماز روز عید احیاء کرد که شرح آن در کتب تاریخی و احادیث آمده است.۳- علماء شیعه از طریق اتصال به اهل بیت توانستند به علوم بی شماری دست یابند. تکالیف شرعی و احکام دینی خود را آزادانه بشناسند و با بهره گیری از گنجینه های نهفته امام، آثار ارزشمندی به جا بگذارد.
شروط امام(ع) برای پذیرش ولایت عهدی
بین امام و مأمون پیمان نامه ای در سال ۲۰۱ هجری(پنجم یا هفتم ماه رمضان) بسته شد و امام شروطی برای پذیرش این مسئله گذاشتند. بخشی از آن چنین است که:« احدی را نصب نکنم، احدی را عزل ننمایم…» .مأمون هم به صرف موافقت لفظی و ظاهری امام خشنود بود و فکر می کرد به اهدافش می رسد. بدین روی جشن گرفت، مردم را به پوشیدن لباس سبز(نماد علویان) و ترک لباس سیاه(نماد عباسی ها) امر کرد، به نام امام سکه زد، برای رضایت زیردستان خود هزینه زیادی خرج کرد، کسانی را که مقاومت کردند و بیعت ننمودند زندانی کرد، دستور داد در سراسر کشور به اسم امام خطبه خوانده شود و اسم امام در کنار اسم خودش در خطبه بیاید؛ شاعران را روانه ساخت و برای مدح امام به آنها صله داد. کار، به همین منوال گذشت تا اینکه خطر نزدیک شد. وقتی مأمون با نقشه ولایت عهدی نتوانست به اهداف فریبکارانه خودش برسد، کم کم حسادت در او برانگیخته شد. به خاطر علم سرشار، روش نیکو، دانش در تدبیر و قداست و شایستگی حضرتش برای این مقام امامت الهی، کینه مأمون شعله ور شد، خواسته درونی را آشکار کرد و تصمیم گرفت خود را از وجود امام خلاص کند.
لذا در سال ۲۰۳ وجود مقدس امام را نابود ساخت و کوشید آن ستاره درخشان را خاموش کند. اما نه تنها نور ربانی حضرتش خاموش نشد، بلکه امام به خاطر عظمت، جلالت و قداست در عمق جانهای مشتاق حق جاودانه شد. حتی بارگاهش مکان مقدسی شد که خواستاران از هر طرف به او پناه می آورند. در حالی که از مأمون چیزی باقی نماند غیر از ستمها و خیانتهایی که صفحات تاریخ را سیاه نموده است؛ و امام (ع) در طول تاریخ در یاد و خاطر مسلمانان جاودانه شد.
امامت و اختلاف نقش ها در قیام ائمه و تفاوت موضع گیری آنان
۱- این بحث در پاسخ به این سوال نوشته شده که: چرا بین دوازده امام، تفاوتهایی در اجرای شیوه امامت وجود دارد؟ مثلاً حضرت علی(ع) در طول سلطه خلفای سه گانه گوشه نشینی کرد تا اینکه بعد از آنها در سال ۳۶ ولایت را به عهده گرفت. سپس در برابر مخالفان در جنگ جمل، صفین و نهروان ایستادگی کرد و جنگید، چرا با خلفاء نجنگید و در دوره خلافت خویش ایستادگی کرد؟ چرا امام حسن(ع) به نفع معاویه از خلافت کناره گرفت و با معاویه مبارزه نکرد؟ امام حسین(ع) در مقابل حکومت معاویه سالها سکوت کرد، اما در زمان خلافت یزید ایستادگی کرد تا اینکه در کربلا شهید شد. اما سجاد(ع) در مقابل حکام عصرش ایستادگی نکرد و حتی خواستار حکومت هم نبود. اما امام رضا(ع) با وجود اینکه خواستار خلافت نبود، ولی ولایت عهدی مأمون را پذیرفت. چرا با اینکه امامان همگی منصوب از جانب خداوند بودند؛ روشهای یکسان برای موضع گیری در مقابل حاکمان نداشتند؟
۲- سخن در این باب و در بحث امامت به عنوان بخشی از علم کلام به صورت کامل و مستدل شرح داده شده است. ولی در اینجا به اختصار و در حد ضرورت به آن اشاره می شود.
الف-امامت یک مقام الهی است که انتخاب از جانب خداوند صورت می گیرد. در این مورد، امامت با رسالت و نبوت مشترک است. با این تفاوت که در مقام امامت نزول وحی تشریعی وجود ندارد. امام هم دقیقا طبق دستور خداوند عمل می کند. پس پیامبران و امامان بی وقفه و در یک امتداد حرکت کرده و در سخت ترین حالتهای فشار و دشمنی و آزارها، به این برنامه پرداختند.
ب- پرداختن به امور زندگی مادی مردم، مشروط به یاری امت است.پرداختن امام به امر زندگی مادی مردم و اداره ولایت بر آنها، زمانی امکان دارد که بستر سازی شده باشد. پیامبران- همچون امامان- در ایجاد این بستر و فراخوان مردم کوشیده اند. وقتی زمینه آماده شد، منتخبان الهی می توانند به وظیفه خود عمل کنند. امامان معصوم برای انجام وظیفه خود نیز، نیاز به حضور مردم در عرصه نبرد دارند. پس قیام امام ربطی به امامت امام ندارد. امام، امام است، چه قیام کند و چه قیام نکند. ولی زمانی می تواند قیام کند که یارانی داشته باشد؛ و امامان وظیفه خود را به بهترین شکل ممکن انجام داده اند.
برای مثال امام علی(ع) برای امامت خود از کتاب و سنت دلیل آورد. ایشان مسلماً در اقدام به امر امامت دینی، از هیچ کوششی دریغ نکرده است،زیراشریعت اسلامی را از رسول خدا آموزش دیده بود و در بهترین شکل نگاه داشت. حضرتش در هر موقعیت و در تمام مشکلات، حضور فعال داشته است. در دوران خلفاء به دلیل نداشتن یار و یاور قیام نکردند. ولی بعد از درخواست مردم به سال ۳۶ هجری، پس از اینکه پارانی یافت، در مقابل فتنه های جنگ جمل، ستمگران جنگ صفین و بهانه جویی های خوارج ایستاد و مبارزه کرد و دفاع از حق را در دولت اسلامی بنیان نهاد. آن جانب در زمانی که جنگ داخلی برپاشد، حکم ستمگران را براساس آنچه که از پیامبر ارث برده بود تبیین کرد. پس امام همواره حافظ دین اسلام بود.
امام حسن(ع) کاری کرد تا یارانش باقی بمانند. وقتی تعداد یاران کم شد، امام با ترک جنگ، از بقیه یارانش محافظت کرد تا معاویه مومنان را ریشه کن نکند. از طرف دیگر، معاویه تظاهر به اسلام می کرد و ابتدا به صلح با امام طبق شرایطی رضایت داد، ولی بعد از مدتی خلاف شرطها عمل کرد و پیمان شکست و چهره واقعی خود را بر ملا ساخت. همین کشف حقیقت یکی از مهمترین نتایجی بود که به دست آمد؛ و امام برای آن، ظلم و ستم و سرزنش و آزار دشمنان را تحمل کرد.
امام حسین(ع) سالها به شرایط صلح امام حسن(ع) متعهد ماند و هیچ گونه حرکتی ضد معاویه و حکومت او انجام نداد، ضمن اینکه در مقابل مخالفان دین هم سکوت نکرد و حریم اسلام را پاس داشت. اما وقتی معاویه پسرش یزید، را به جانشینی برگزید، امام حسین با او بیعت نکرد و مجالی برای مبارزه با حاکم اموی یافت. زیرا یزید، حتی به ظواهر اسلام پایبند نبود. پس امام حسین(ع) در برابر او ایستاد و خود را در راه احیاء اسلام فدا کرد. امام سجاد(ع) از یک سوی، نفوذ یأس و ناامیدی و شکست به درون مسلمانان را دید.
از سوی دیگر، واهمه مردم از ستم حاکمان بر خاندان رسول سبب شد که حضرت کسی را نیابد تا به یاریش قیام کند. پس امام سجاد(ع) تلاش خویش را از جهاد به سوی برنامه ای قویتر از رویارویی نظامی معطوف داشت، اصول و فروع اسلام را محافظت کرد. امید را به مسلمانان برگرداند، و تلاشهای جانشینان بنی امیه را در تحریف دین باطل کرد. امامان پس از ایشان، همین سان، به حفظ اسلام از نظر عقیدتی و شرعی پرداختند و افراد لایق و شایسته ای برای تداوم اهداف الهی تربیت کردند، تا بین مردم باقی بمانند و حکام نادان نتوانند به اسم خلافت، قوانین را تحریف کنند. پس هر یک از ائمه(ع) به وظایف خویش در راه حفظ اسلام بر مبنای موقعیت و براساس نقش خویش، به گونه های مختلف و متنوع عمل کرده اند و با تلاش گسترده به اهداف حساب شده ای رسیده اند، البته طرف مقابل یعنی حاکمان تلاش داشتند که در مورد ائمه(ع) سرسختانه خشونت به خرج دهند و از هر آزاری دریغ نکردند، مثل زندانی، تبعید و قتل و کشتار.
ج-مأمون عباسی با شم سیاسی خود و نیرنگ و دغل بازی کوشید که با روش خود با ائمه برخورد کند. او به خاطر شرعی نشان دادن خلافت خویش، ابتدا با پیشنهاد خلافت و بعد با پیمان عهدی کوشید تا به هدف خود دست یابد. ولی امام با گذاشتن شرط برای پذیرش خلافت، اولاً ساحت خویش را از معصیتهای این جایگاه مبرا ساخت. ثانیاً شرطها به وضوح نشان می داد امام با اکراه و از روی اجبار به ولایت عهدی رضایت داده است.
یکی از اهداف مأمون، ایجاد فتنه در میان یاران امام بود که چگونه ممکن است امام معصوم، ولایت عهدی خلیفه ای مستبد را بپذیرد؟ هدف دیگرش ترساندن عباسی هایی بود که برادرش امین در بغداد را خلیفه می دانستند، با تظاهر به اینکه خلافت به علویان منتهی خواهد شد. به این ترتیب شروطی که در پیمان نامه امام آمده است، نشان از عدم رضایت امام به پذیرش ولایت عهدی می دهد و این قضیه با اثبات امامت الهی ایشان منافاتی ندارد.
خلاصه اینکه تمام امامان در هر زمانی به گونه ای عمل کردند که متناسب با وضعیت زمان خویش، مردم معاصر و حاکمان دوران خودشان بود. البته در همه حال، پایبندی کامل به اداء حقشان به عنوان امام داشته اند و وظیفه الهی خویش را تمام و کمال انجام داده اند. مهمترین هدف در هر زمان، حفظ اسلام و حفظ مسلمانان از انحراف بود که به مزدوران و حاکمان ستمکار نزدیک نشوند، و برای محو کید دشمنان و اهل فتنه بکوشند.
از طرف دیگر، امامان به پیروی از رسول اکرم(ص) تلاش خود را در حفظ اسلام از نظر عقیدتی و دینی بذل کرده اند. در واقع هدف آنان حفظ علوم و میراث نبوی بوده است که به واسطه آن حق و صداقت و واقعیت اسلام شناخته شود و همه بشر زندگی آزادانه و کریمانه داشته باشند، زندگی ای که خداوند آنرا اراده کرده و آنرا در قرآن کریم فرو فرستاده است پیامبران -از آدم تا خاتم- به آن مأمور شده اند و امامان بزرگ را خون پاک خویش آنرا ترسیم نموده و اثبات کردند.
*مقاله «بررسی تحلیل ولایتعهدی در سیره امام رضا(ع) نوشته سیدمحمدرضا حسینی جلالی با ترجمه فهیمه فهیمی نژاد، شماره ۳۹ ، فصلنامه سفینه تابستان
کلمه ولایت مطلقه در عصر پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) به این معنی استعمال شده است که اگر رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) شخصی را به انجام کاری امر کنند، انجام آن حتی اگر از سختترین کارها هم باشد بر آن فرد واجب است، بهطور مثال اگر پیامبر(صلی الله علیه وآله) به کسی دستور خودکشی بدهند. آن فرد باید خود را به قتل برساند. سؤال این است که آیا ولایت فقیه در عصر ما با توجه به این که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) معصوم بودند و در این زمان ولی معصوم وجود ندارد، به همان معنای عصر پیامبر(صلی الله علیه وآله) است؟
ج: مراد از ولايت مطلقه فقيه جامعالشرايط اين است که دين حنيف اسلام که آخرين دين آسمانى است و تا روز قيامت استمرار دارد دين حکومت و اداره امور جامعه است، لذا همه طبقات جامعه اسلامى ناگزير از داشتن ولى امر و حاکم و رهبر هستند تا امت اسلامى را از شر دشمنان اسلام و مسلمين حفظ نمايد، و از نظام جامعه اسلامى پاسدارى نموده و عدالت را در آن برقرار و از ظلم و تعدّى قوى بر ضعيف جلوگيرى نمايد، و وسائل پيشرفت و شکوفايى فرهنگى، سياسى و اجتماعى را تأمين کند. اين کار در مرحله اجرا ممکن است با مطامع و منافع و آزادى بعضى از اشخاص منافات داشته باشد، حاکم مسلمانان پس از اين که وظيفه خطير رهبرى را طبق موازين شرعى به عهده گرفت، بايد در هر مورد که لازم بداند تصميمات مقتضى بر اساس فقه اسلامى اتخاذ کند و دستورات لازم را صادر نمايد. تصميمات و اختيارات ولى فقيه در مواردى که مربوط به مصالح عمومى اسلام و مسلمين است، در صورت تعارض با اراده و اختيار آحاد مردم، بر اختيارات و تصميمات آحاد امّت مقدّم و حاکم است، و اين توضيح مختصرى درباره ولايت مطلقه اس
صل تنزل تدريجي مي توان با توجه به يك اصل عقلائي , ولايت فقيه را تبيين كرد و آن اينست كه اگرامري براي عقلا مطلوب بود , ولي به دلايلي تحقق آن مشكل يا ناممكن گشت , به طوركلي
دسـت از آن بـرنـمـي دارنـد , بـلكه مرتبه نازلتر آن را انجام مي دهند و به تعبيرديگر از اهم دست مي كشند و به مهم مي پردازند . آنها در امور مهم نيز اين درجه بندي را رعايت مي كنند . اسـاسـا درجـه بـنـدي اهـميت امور به همين منظور است كه اگربه دليل شرايطي امر درجه اول ناممكن يا مشكل شد , امر درجه دوم را جايگزين وبدل آن قرار دهند . اين اصل عقلايي را ( تنزل تدريجي ) مي ناميم . كه آن را اسلام نيز پذيرفته است . در فقه موارد فراواني داريم كه در آنها اين اصل اجرا شده است .
براي توضيح اين مطلب به دو مثال اكتفا مي كنيم .
1 - فرض كنيد كسي قصد خواندن نماز را دارد . ايـده آل آن است كه نماز به حالت ايستاده خوانده شود , ولي اگر شخصي به علت بيماري قادر به خـوانـدن نـمـاز ايـستاده نيست , آيا بايد نماز را رها كند ؟ همه فقها مي گويند : هر مقدار از نماز رامي تواند , ايستاده بخواند و هرگاه نتوانست نشسته بخواند . در مـرتبه بعدي اگرشخصي نماز را نمي تواند ايستاده بخواند , دستور فقهي اين است كه نشسته بخواند
واگر نشسته هم نمي تواند , خوابيده بخواند .
2 - اگـر كـسـي چـيـزي را
براي جهت خاصي وقف كرد , مثلا منافع باغي را وقف شمع حرم امام مـعـصـوم عـليه السلام كرد , اكنون كه شمعي وجود ندارد , منافع آن باغ را چه كنند ؟ آيا مي توان گفت چون مورد اولي منتفي است , اين مال موقوفه را رهاكنيم ؟
يقينا چنين نيست . بـايد در نزديكترين مورد روشنايي مصرف كنيم , مثلامنافع آن باغ را هزينه برق نمائيم , زيرا برق نزديكترين امر به شمع است . اين را ( تنزل تدريجي ) مي ناميم كه اصطلاحا رعايت ( الاهم فالاهم ) نيز ناميده مي شود . فقيه عادل , نزديكترين فرد به امام معصوم براساس نظام عقيدتي اسلام , حاكميت از آن خداست . از طـرفـي خـداي متعال در اداره امور اجتماعي انسانها دخالت مستقيم نمي كند و حاكميت را به انبياء و امامان معصوم واگذار كرده است .
در موقعيتي كه معصوم منصوب از سوي خدا , بر كارهاي اجتماع حاكميت ندارد , چه بايد كرد ؟ آيا مـي تـوان گـفت در چنين موقعيتي حكومت را رهاكنيم ؟
چنين سخني مقبول نيست , زيرا در جاي خودش ثابت شده است كه اصل حكومت در
هر جامعه اي ضرورت دارد . در اينجاست كه
ولايت فقيه را با استناد به اصل ( تنزل تدريجي ) ضروري مي دانيم . فقيه جامع شرايط , بديل امام معصوم عليه السلام است و در رتبه بعد از او قرار دارد . الـبـته فاصله ميان معصوم و فقيه عادل بسياراست ولي نزديكترين و شبيه ترين افراد به اوست در امر حكومت ظاهري بر مردم . حـاصـل آنكه
خداي متعال در مرتبه اول حاكميت است , پس از او رسول اللّه صلي اللّه عليه و آله و سلم و سپس امامان معصوم عليهم السلام حاكم شرعي اند . آيـا پـس ازاين مرتبه چهارمي در حاكميت وجود دارد ؟بايد گفت : در زمان غيبت امام معصوم , طـبق ديدگاه شيعيان ولي فقيه مرتبه چهارم از حاكميت را دارد زيرا فقيه جامع الشرايط به امام معصوم نزديكتر است . چون حاكم اسلامي بايد واجد صفاتي مانند آگاهي به قوانين و مقررات اسلامي , آگاهي به مصالح اجتماعي , و صلاحيت اخلاقي كه ضامن امانتداري و رعايت مصلحت عمومي است باشد . در مـعـصـوم تـمامي اين شرايط وجود دارد , زيرا معصوم به دليل عصمتش مرتكب هيچ تخلفي از قـانـون شـرع نمي شود و به سبب علم غيبي كه دارد به قوانين شرعي ومصالح جامعه كاملا آگاه است . فقيه جامع شرايط نيز بايد همين شرايط را در رتبه نازل داشته باشد , تا حاكميتش مشروع باشد . يـعني بايد داراي ملكه فقاهت واجتهاد باشد تا احكام اسلام را بخصوص در زمينه مسائل سياسي و اجتماعي بهتر ازديگران بشناسد . و نيز بايد داراي ملكه تقوي و عدالت باشد تا مصالح جامعه رافداي مصالح شخصي و گروهي نكند و همچنين بايد به مصالح سياسي و اجتماعي وبين
المللي آگاه باشد تا شياطين نتوانند او را فريب دهند و از مسير عدل و قسط منحرف كنند .
فقها و متفكران اسلامى، براى اثبات ولايت فقيه و مشروعيت حكومت ولايى، به دلايل نقلى -اعم از آيات و رواياتو دلايل عقلى متعددى تمسك جستهاند كه بيان هر يك و چگونگى دلالت هر كدام بر ولايت فقيه، نيازمند بررسىهاى مفصّل است.
يكى از دلايل نقلى، مقبوله عمر بن حنظله است كه در طول تاريخ مورد استناد فقيهان شيعه بوده است. در اين روايت امام صادق(ع) مىفرمايد: «… من كان منكم ممن قد روى حديثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا فليرضوا به حكماً فانى قد جعلته عليكم حاكماً فاذا حكم بحكمنا فلم يقبل منه فانما استخف بحكمنا و علينا رد و الرادعلينا كالراد على الله وهو على حد الشرك بالله» ؛اصول كافى، ج 1، ص 67؛ وسائل الشيعه، ج 18، ص 98.
كلينى(ره) به سند خود از عمر بن حنظله روايت مىكند: «از امام صادق(ع) پرسيدم: دو نفر از ما (شيعيان) كه در باب «دين» و «ميراث» نزاعى دارند، پس به نزد سلطان يا قاضيان [ حكومتهاى جور] جهت حل آن مىروند؛ آيا اين عمل جايز است؟ حضرت فرمود: هر كس در موارد حق يا باطل به آنان مراجعه كند؛ در واقع به سوى طاغوت رفته و از او مطالبه قضاوت كرده است. از اين رو آنچه بر اساس حكم او [كه خود فاقد مشروعيت است ]دريافت مىدارد، به باطل اخذ نموده است؛ هر چند در واقع حق ثابت او باشد؛ زيرا آن را بر اساس حكم طاغوت گرفته است. خداوند امر فرموده است: بايد به طاغوت كافر باشند [و آن را به رسميت نشناسند] و مىفرمايد: (يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ).
آنگاه پرسيدم: پس در اين صورت چه بايد كنند؟ امام(ع) فرمود: بايد به كسانى از شما (شيعيان) كه حديث و سخنان ما را روايت مىكنند و در حلال و حرام ما به دقت مىنگرند و احكام ما را به خوبى باز مىشناسند (عالم عادل)، مراجعه كنند و او را به عنوان حاكم بپذيرند. من چنين كسى را بر شما حاكم قرار دادم. پس هرگاه به حكم ما حكم كند و از او پذيرفته نشود، حكم خدا كوچك شمرده شده و بر ما رد شده است و آن كه ما را رد كند، خدا را رد كرده است و چنين چيزى در حد شرك به خداوند است».
اين حديث از جهت سند معتبر و مورد قبول فقيهان شيعه است.
دلالت حديث بر ولايتفقيه
مقبوله عمر بن حنظله مشتمل بر جنبههاى ايجابى و سلبى است:
1. از يك طرف امام صادق(ع) مطلقاً مراجعه به سلطان ستمگر و قاضيان دولت نامشروع را حرام مىشمرد و احكام صادره از سوى آنها را -اگر چه صحيح باشد فاقد ارزش و باطل مىداند.
2. جهت رفع نيازهاى اجتماعى و قضايى، شيعيان را به پيروى از فقيهان جامع شرايط مكلف مىسازد.
3. عبارت «فانى قد جعلته عليكم حاكماً»؛ او را حاكم بر شما قرار دادم.، با وضوح و روشنى، بر نصب فقيه عادل بر حكومت و مرجعيت در همه امور سياسى، اجتماعى و قضايى دلالت دارد؛ زيرا هر چند ظاهر پرسش راوى در مسأله منازعه و قضاوت است؛ ليكن آنچه جهت و ملاك عمل است، پاسخ امام(ع) است و سخن آن حضرت نيز عام مىباشد. خصوصاً جمله «فانى قد جعلته عليكم حاكماً» با توجه به واژه «حاكم» -كه دلالت بر حكومت داردنسبت به ساير مسائل و شئون حكومتى، تعميم يافته و شامل آنان نيز مىشود.
قرينههاى روشن ديگرى نيز در پاسخ امام(ع) وجود دارد؛ از جمله:
1. استناد به آيه شريفه و منع از مراجعه به طاغوتها به طور كلى؛
2. امام(ع) دادخواهى و مراجعه به سلطان و قضات حكومتى را مطلقاً حرام شمرده، حكم آنها را باطل مىداند؛ حتى اگر قضاوت آنان عادلانه و بر حق باشد؛ زيرا اصل چنين حكومتهايى در نگاه قرآن و اهل بيت(ع) نامشروع و مردود است. بنابراين تنها مراجعه به حكومت مشروع - كه با انتصاب از ناحيه شارع مقدس است مورد توصيه و تكليف قرار گرفته است.
امام راحل(ره) در كتاب ولايت فقيه در تفسير و تبيين اين روايت، چنين مىنگارد: «همان طور كه از صدر و ذيل اين روايت و استشهاد امام(ع) به آيه شريفه به دست مىآيد، موضوع سؤال حكم كلى بوده و امام هم تكليف كلى را بيان فرموده است و عرض كردم كه براى حل و فصل دعاوى حقوقى و جزايى هم به قضات مراجعه مىشود و هم به مقامات اجرايى و به طور كلى حكومتى. رجوع به قضات براى اين است كه حق ثابت شود و فصل خصومات و تعيين كيفر گردد و رجوع به مقامات اجرايى، براى الزام طرف دعوا به قبول محاكمه يا اجراى حكم حقوقى و كيفرى هر دو است؛ لهذا در اين روايت از امام(ع) سؤال مىشود كه: آيا به سلاطين و قدرتهاى حكومتى و قضات رجوع كنيم؟ حضرت در جواب از مراجعه به مقامات حكومتى ناروا -چه اجرايى و چه قضايى نهى مىفرمايند و دستور مىدهند كه ملت اسلام در امور خود، نبايد به سلاطين و حكام جور و قضاتى كه عمّال آنها هستند، رجوع كنند؛ هر چند حق ثابت داشته باشند و بخواهند براى احقاق و گرفتن آن، اقدام كنند. مسلمان اگر پسر او را كشتهاند يا خانهاش را غارت كردهاند، باز حق ندارد به حكام جور براى دادرسى مراجعه كند. همچنين اگر طلبكار است و شاهد زنده در دست دارد، نمىتواند به قضات سرسپرده و عمّال ظلمه مراجعه نمايد.
هر گاه در چنين مواردى به آنها رجوع كرد، به «طاغوت»؛ يعنى، قدرتهاى ناروا روى آورده است و در صورتى كه به وسيله اين قدرتها و دستگاههاى ناروا، به حقوق مسلم خويش رسيد «فانما يأخذه سحتاً و ان كان حقاً ثابتاً له»، به حرام دست پيدا كرده و حق ندارد در آن تصرف كند…. اين حكم سياست اسلام است. حكمى است كه سبب مىشود مسلمانان از مراجعه به قدرتهاى ناروا و قضاتى كه دست نشانده آنها هستند، خوددارى كنند تا دستگاههاى دولتى جائر و غيراسلامى، بسته شوند و راه به سوى ائمه هدى(ع) و كسانى كه از طرف آنها حق حكومت و قضاوت دارند، باز شود. مقصود اصلى اين بوده كه نگذارند سلاطين و قضاتى كه از عمّال آنها هستند، مرجع امور باشند و مردم دنبال آنها بروند… بنابر اين تكليف ملت اسلام چيست؟ و در پيشامدها و منازعات بايد چه كنند و به چه مقامى رجوع كنند؟ «قال: ينظران من كان منكم ممن كان روى حديثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا»؛ «[گفتهاند:] در اختلافات به راويان حديث ما كه به حلال و حرام خدا -طبق قاعده آشنايند و احكام ما را طبق موازين عقلى و شرعى مىشناسند، رجوع كنند».ولايت فقيه، صص 80 - 77.
ايشان در جاى ديگر مىفرمايد: «… اين فرمان كه امام(ع) صادر فرموده كلى و عمومى است؛ همان طور كه حضرت اميرالمؤمنين(ع) در دوران حكومت ظاهرى خود، حاكم و والى و قاضى تعيين مىكرد و عموم مسلمانان وظيفه داشتند كه از آنها اطاعت كنند و تعبير به «حاكماً» فرموده تا خيال نشود كه فقط امور قضايى مطرح است و به ساير امور حكومتى ارتباطى ندارد؛ غير از صدر و ذيل روايت و آيهاى كه در حديث ذكر شده، استفاده مىشود كه موضوع تنها تعيين قاضى نيست كه امام(ع) فقط نصب قاضى فرموده باشد و در ساير امور مسلمانان، تكليفى معين نكرده و در نتيجه يكى از دو سؤالى را كه مراجعه به دادخواهى از قدرتهاى اجرايى ناروا بوده، بلا جواب گذاشته باشد. اين روايت از واضحات است و در سند و دلالتش وسوسهاى نيست. جاى ترديد نيست كه امام(ع) فقها را براى حكومت و قضاوت تعيين فرموده است. بر عموم مسلمانان لازم است كه از اين فرمان امام(ع) اطاعت نمايند».همان، صص 102 - 106.
نتيجه استدلال اين است كه فقهاى جامع شرايط -علاوه بر منصبهاى ولايت در افتا، اجراى حدود و اختيارات قضايى، نظارت بر حكومت و امور حسبيه در مسائل سياسى و اجتماعى نيز ولايت دارند و اين مناصب و اختيارات، از اطلاق ادله ولايت فقيه استفاده مىشود. بديهى است امام(ع) شخص معينى را به حاكميت منصوب نكرده؛ بلكه به صورت عام تعيين نموده است. اطاعت از حاكمى كه به نصب عام از جانب معصوم(ع) نصب شده، واجب است و عدم پذيرش حكم وى، به مثابه عدم پذيرش حكم معصوم(ع) و در نتيجه مخالفت باحكم خدا است.
افزون بر اين روايت، روايات متعدد ديگرى نيز دلالت بر ولايتفقيه دارد كه به اختصار به بعضى از آنها اشاره و شرح چگونگى دلالت آنها به منابع ديگر واگذار مىشود:
1. توقيع مبارك حضرت ولى عصر(عج): «واما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الى رواه حديثنا فانهم حجتى عليكم و انا حجه الله»؛وسائل الشيعه، ج 18، ص 101، ح 8.
2. «العلماء حكام على الناس»؛مستدرك وسائل الشيعه، باب 11 (از ابواب صفات قاضى)، ح 33.
3. روايت امام حسين(ع) از حضرت امير(ع): «ان مجارى الامور والاحكام على ايدى العلماء بالله الأمناء على حلاله و حرامههمان، ح 16.»؛براى آگاهى بيشتر درباره دلايل روايى ولايت فقيه ر.ك: امام خمينى، ولايت فقيه، بحث ولايت فقيه به استناد اخبار، صص 48-148. (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، كد: 16/500015)
Tags: حکومت اسلامی - ولایت فقیه