يعني تا به حال ، حق مرا غصب كرده بوديد و به كساني داده بوديد كه حقشان نبود و لياقت اين مقام را نداشتند .
3 ـ على خلافت را حق مسلم خويش مى دانست
ودر خطبه 6 نهج البلاغه مى فرمايد :
فَوَاللَّهِ مَا زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّي مُسْتَأْثَراً عَلَيَّ مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِيَّهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ حَتَّى يَوْمِ النَّاسِ هَذَا .
به خدا سوگند مرا همواره از حق خويش محروم ساختند و از هنگام وفات رسول خدا تا امروز حق مرا باز داشتند .
4 . علي عليه السلام خلفاء را غاصب ميداند :
روايت بسياري از زبان امام علي عليه السلام وجود كه ميفرمايد : ” خلافت را از من غصب كردند ” . آن حضرت در نامهاي به برادرش عقيل مينويسد :
قَدْ أَجْمَعُوا عَلَى حَرْبِي كَإِجْمَاعِهِمْ عَلَى حَرْبِ رَسُولِ اللَّهِ ص قَبْلِي فَجَزَتْ قُرَيْشاً عَنِّي الْجَوَازِي فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ سَلَبُونِي سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّي .
همانا آنان ( قريش ) در جنگ با من متّحد شدند آن گونه كه پيش از من در نبرد با رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) هماهنگ بودند ، خدا قريش را به كيفر زشتى هايشان عذاب كند ، آن ها پيوند خويشاوندى مرا بُريدند ، و حكومت فرزند مادرم (پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را از من ربودند .
نهج البلاغة ، نامه 36 .
و در روايت ديگر ميفرمايد :
اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَى قُرَيْش وَ مَنْ أَعَانَهُمْ فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ صَغَّرُوا عَظِيمَ مَنْزِلَتِيَ وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِي أَمْراً هُوَ لِي .
نهج البلاغه ، خطبه 172 و شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ، ج 4، ص104.
بار خدايا از قريش و تمامى كسانى كه ياريشان كردند به پيشگاه تو شكايت مى كنم ؛ زيرا قريش پيوند خويشاوندى مرا قطع كردند و مقام و منزلت بزرگ مرا كوچك شمردند و در ربودن حقي كه براي من بود ، با يكديگر هم داستان شدند .
ابن قتيبه مينويسد :
أخذتم هذا الأمر من الأنصار ، واحتججتم عليهم بالقرابة من النبي صلى الله عليه وسلم ، وتأخذونه منا أهل البيت غصبا ؟
الامامة والسياسة بتحقيق الزيني، ج 1، ص 18.
شما اين امر را (خلافت را ) از نصار گرفتيد و در مقابل آنها احتجاج به خويشاوندي با پيامبر كرديد ؛ اما همان را از ما اهل بيت غاصبانه گرفتيد .
اگر قرار باشد مسأله خلافت منوط به خويشاوندي باشد ، ما اهل بيت از همه شما به پيامبر نزديكتر هستيم .
همچنين ابن أبي الحديد مينويسد :
اللهم أخز قريشا فإنّها منعتني حقى ، وغصبتني أمرى .
شرح نهج البلاغة ، ابن أبي الحديد ، ج9 ، ص306 .
خداوندا ! قريش را ذليل و خوار فرما ؛ چون آنان حقم را گرفتند و حقم را غصب كردند .
فجزى قريشا عنى الجوازى ، فإنهم ظلموني حقى ، واغتصبوني سلطان ابن أمي.
[خداوندا ] قريش را كه به من ظلم و حقم را غصب كردند ، مجازات كن . آنان فرماندهي و امامت فرزند مادرم را به ناحق گرفتند .
شرح نهج البلاغة ، ج 9 ، ص306.
و در روايت ديگري ميفرمايد :
أما بعد فإنه لما قبض الله نبيه صلى الله عليه وآله وسلم قلنا نحن أهله وورثته وعترته وأولياؤه دون الناس ، لا ينازعنا سلطانه أحد ، ولا يطمع في حقنا طامع ، إذ انبرى لنا قومنا ، فغصبونا سلطان نبينا ، فصارت الامرة لغيرنا وصرنا سوقة يطمع فينا الضعيف ، ويتعزز علينا الذليل ، فبكت الأعين منا بذلك ، وخشنت الصدور ، وجزعت النفوس . وأيم الله ، لولا مخافة الفرقة بين المسلمين ، وأن يعود الكفر ويبور الدين لكنا على غير ما كنا لهم عليه .
شرح نهج البلاغة ، ج 1 ، ص 308 و 307 .
چون رسول خدا از اين دنيا رخت بر بست ، گفتم : ما خاندان او و عترت و وارثان او هستيم نه ديگران ، و در امر جانشين وي ، كسي را ياراي جنگيدن با ما نيست ، و هيچ كس نبايد در آن چه حق ما است طمع ورزد ؛ اما پس از آن كه خويشان و نزديكان ما از ما دور شدند ، جانشيني پيامبر را غصب كردند و سر رشته امور به دست ديگري افتاد و آن گونه ضعيف شديم كه هر كسي در باره حق ما طمع ميكرد و آدمهاي پست و ذليل ، عزت فروشي ميكردند ؛ چشمان ما اشك ريز شد و سينهها خشن گرديد و نالهها بلند شد . قسم به خدا كه اگر ترس از دو دستگي و اختلاف بين مسلمانان نبود ، و اين كه كفار مسلط شوند و دين نابود شود ، به گونه ديگري رفتار ميكردم .
ابن عبد البر در الاستيعاب ، روايت را اينگونه نقل ميكند :
لما خرج طلحة والزبير كتبت أم الفضل بنت الحارث إلى علي بخروجهم فقال علي [ عليه السلام ] العجب لطلحة والزبير إن الله عز وجل لما قبض رسوله صلى الله عليه وسلم قلنا نحن أهله وأولياؤه لا ينازعنا سلطانه أحد فأبى علينا قومنا فولوا غيرنا وأيم الله لولا مخافة الفرقة وأن يعود الكفر ويبوء الدين لغيرنا فصبرنا على بعض الألم ثم لم نر بحمد الله إلا خيرا ثم وثب الناس على عثمان فقتلوه ثم بايعوني ولم استكره أحدا وبايعني طلحة والزبير ولم يصبرا شهرا كاملا حتى خرجا إلى العراق ناكثين اللهم فخذهما بفتنتهما للمسلمين .
الاستيعاب - ابن عبد البر - ج 2 - ص 497 – 498 .
پس از آن كه طلحه و زبير عهد شكني كردند و به گروه دشمنان علي (عليه السلام) پيوستند ، ام الفضل دختر حارث نامهاي به علي عليه السلام نوشت و آن حضرت را آگاه كرد . علي عليه السلام فرمود :
از طلحه و زبير تعجب ميكنم ؛ زيرا پس از وفات پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) گفتيم : ما خاندان و سر پرست امور هستيم ، و كسي نبايد در اين امر با ما مخالفت كند ؛ ولي خويشان ما سر پيچي و كوتاهي كردند و ديگران را بر ما ترجيح دادند ، به خدا قسم كه اگر ترس از تفرقه مسلمانان و بازگشت كفّار و نابود شدن دين نبود طوري ديگري برخورد مي كرديم . بر سختيها صبر كرديم كه به لطف خدا براي خير بود .
5 ـ اعراض مردم براى على (ع) غير قابل باور بود
و در نامه خود به مردم مصر مى نويسد :
فَوَاللَّهِ مَا كَانَ يُلْقَى فِي رُوعِي وَ لا يَخْطُرُ بِبَالِي أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ ص عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ لا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ فَمَا رَاعَنِي إِلَّا انْثِيَالُ النَّاسِ عَلَى فُلَان يُبَايِعُونَهُ فَأَمْسَكْتُ يَدِي حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَيْنِ مُحَمَّد ص فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلايَتِكُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّام قَلَائِلَ يَزُولُ مِنْهَا مَا كَانَ كَمَا يَزُولُ السَّرَابُ أَوْ كَمَا يَتَقَشَّعُ السَّحَابُ فَنَهَضْتُ فِي تِلْكَ الْأَحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدِّينُ وَ تَنَهْنَهَ
نهج البلاغة ، نامه شماره 62 ، كتابه إلى أهل مصر مع مالك الأشتر لمّا ولاه إمارتها ، شرح نهج البلاغه ، ابن أبي الحديد ، ج 6 ، ص95 و ج17 ، ص151 و الإمامة والسياسة ، ابن قتيبه الدينوري ، ج 1 ، ص133 بتحقيق الدكتور طه الزيني ، ط مؤسسة الحلبي القاهرة .
به خدا سوگند باور نمى كردم و به ذهنم خطور نمى كرد كه ملت عرب اين چنين به توصيه هاى رسول اكرم پشت و پا زده و خلافت را از خاندان رسالت دور سازد ، تنها نگرانى من ، روى آوردن بدون حساب مردم به طرف ابوبكر بود ؛ ولى من زير بار اين چنين بيعتى كه شاخصه هاى دينى نداشت نرفتم ، تا آنجا كه ديدم گروهى ، از اسلام برگشته و براى نابودى دين محمد ( صلى الله عليه وآله وسلم ) كمر همت بسته اند و ترسيدم اگر به يارى اسلام و مسلمانان بر نخيزم ، بايد شاهد رخنه جبران ناپذيرى در دين باشم و يا نابودى آن را نظاره كنم ، كه اين مصيبت بر من دشوارتر از رها كردن حكومت بر شماست كه كالاى چند روزه دنياست ، وبه زودى ايّام آن مى گذرد چنانكه سراب ناپديد شود ، و يا چونان پاره هاى ابر كه زود پراكنده مى گردد.
پس در ميان آن همه آشوب و غوغا بپا خواستم تا آنكه باطل از ميان رفت ، ودين استقرار يافته و آرام شد .
6 . ابوبكر نيز به حقانيت من آگاه بود
أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلانٌ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ.
نهج البلاغه، خطبه 3.
آگاه باشيد ! به خدا سوگند ! ابابكر ، جامۀ خلافت را بر تن كرد ؛ در حالى كه مى دانست ، جايگاه من در حكومت اسلامى ، چون محور سنگ هاى آسياب است (كه بدون آن آسياب حركت نمي كند) او مى دانست كه سيل علوم از دامن كوهسار من جارى است ، و مرغان دور پرواز انديشه ها به بلنداى ارزش من نتوانند پرواز كرد .
7. امام علي عليه السلام خودش را احق به خلافت ميدانست
و من خطبة له(عليه السلام) لما عزموا على بيعة عثمان :
لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّي أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَيْرِي وَ وَ اللَّهِ لاَُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِينَ وَ لَمْ يَكُنْ فِيهَا جَوْرٌ إِلَّا عَلَيَّ خَاصَّةً الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِكَ وَ فَضْلِهِ وَ زُهْداً فِيمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ.
همانا مي دانيد كه سزاوارتر از ديگران به خلافت من هستم ، سوگند به خدا ! به آن چه انجام داده ايد گردن مى نهم ، تا هنگامى كه اوضاع مسلمين روبه راه باشد ، و از هم نپاشد ، و جز من به ديگرى ستم نشود ، و پاداش اين گذشت و سكوت و فضيلت را از خدا انتظار دارم ، و از آن همه زر و زيورى كه به دنبال آن حركت مي كنيد ، پرهيز مي كنم .
ابن قتيبه دينوري در الإمامة والسياسة مينويسد :
فقال علي كرم الله وجهه : الله الله يا معشر المهاجرين ، لا تخرجوا سلطان محمد في العرب عن داره وقعر بيته ، إلى دوركم وقعور بيوتكم ، ولا تدفعوا أهله عن مقامه في الناس وحقه ، فوالله يا معشر المهاجرين ، لنحن أحق الناس به . لأنا أهل البيت ، ونحن أحق بهذا الأمر منكم ما كان فينا القارئ لكتاب الله ، الفقيه في دين الله ، العالم بسنن رسول الله ، المضطلع بأمر الرعية ، المدافع عنهم الأمور السيئة ، القاسم بينهم بالسوية ، والله إنه لفينا ، فلا تتبعوا الهوى فتضلوا عن سبيل الله ، فتتزدادوا من الحق بعدا . فقال بشير بن سعد الأنصاري : لو كان هذا الكلام سمعته الأنصار منك يا علي قبل بيعتها لأبي بكر ، ما اختلف عليك اثنان .
الامامة والسياسة بتحقيق الزيني، ج 1، ص 19.
علي ( عليه السلام ) فرمود : اي گروه مهاجران ! خدا را خدا را در نظر بگيريد ، رهبري پس از محمد ( صلي الله عليه وآله وسلم ) از خانوادهاش بيرون نبريد تا به خانههاي خودتان وارد شود ، و كساني كه شايستگي رهبري پس از رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) را دارند از اين مقام دور نكنيد ، به خدا قسم ! اي گروه مهاجران ، ما سزاوارترين افراد به رهبري و جانشيني پيامبريم ؛ زيرا خاندان و اهل بيت او هستيم ، و ما از شما شايستهتريم ؛ زيرا ما خوانندگان كتاب خدا ، آشنايان به دين و فقه در احكام خدا ، دانا به سنتهاي رسول خدا ، آگاه در امر حكومتداري ، دور كننده زشتيها از زندگي مردم ، و حكومت و رهبري به عدالت در بين مردم هستيم . پيرو هواي نفس نباشيد كه شما را از راه خدا و حق دور ميكند .
بشير بن سعد انصاري گفت : اي علي ! اگر انصار اين سخنانت را قبل از بيعت آنان با ابوبكر مي شنيدند ، دو نفر هم در باره تو اختلاف نميكردند و همه پيرو تو شده و پشت سر تو حركت ميكردند .
8 . على (عليه السلام) ابوبكر را استبدادگر و خلافت را حق مسلم خود مى داند
بخارى و مسلم در كتاب صحيح خود ضمن بيان داستان اعتراض صديقه طاهره ( عليها السلام ) به ابوبكر در قضيه فدك و ممانعت وى در ارجاع آن و غضب فاطمه زهرا (عليها السلام) از ابوبكر و سخن نگفتن حضرت با وى تا آخر لحظه عمر نوشته اند :
على (عليه السلام) پس از شهادت حضرت زهرا (عليها السلام) به ابوبكر گفت :
“تو در حق من استبداد كردى و به خاطر جايگاه من با رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) خلافت حق مسلم من بود ” كه قطرات اشك ابوبكر با شنيدن اين سخن على (عليه السلام)سرازير گشت
وَلَكِنَّكَ اسْتَبْدَدْتَ عَلَيْنَا بِالْأَمْرِ وَكُنَّا نَرَى لِقَرَابَتِنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ نَصِيبًا حَتَّى فَاضَتْ عَيْنَا أَبِي بَكْرٍ
صحيح البخارى ، ج 5 ، ص82 ، كتاب المغازي ، باب غزوة خيبر.
در صحيح مسلم آمده :
وَلَكِنَّكَ اسْتَبْدَدْتَ عَلَيْنَا بِالْأَمْرِ وَكُنَّا نَحْنُ نَرَى لَنَا حَقًّا لِقَرَابَتِنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَلَمْ يَزَلْ يُكَلِّمُ أَبَا بَكْرٍ حَتَّى فَاضَتْ عَيْنَا أَبِي بَكْر .
صحيح مسلم ، ج 5 ، ص 154 ، كتاب الجهاد ، باب قول النبي (ص) لانورّث ما تركناه صدقة .
9 . من با شما بيعت نميكنم ، شما براي بيعت با من سزارواتريد :
ثم إن عليا كرم الله وجهه أتى به إلى أبي بكر وهو يقول : أنا عبد الله وأخو رسوله ، فقيل له بايع أبا بكر ، فقال : أنا أحق بهذا الأمر منكم ، لا أبايعكم وأنتم أولى بالبيعة لي.
الامامة والسياسة ، بتحقيق الزيني ، ج 1 ، ص 18.
هنگامي كه علي ( عليه السلام ) را نزد ابوبكر آوردند ، فرمود : من بنده خدا و برادر رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) هستم . گفتند : با ابوبكر بيعت كن ، فرمود : من از همه شما براي خلافت شايستهترم ، با شما بيعت نميكنم ؛ بلكه سزاوار اين است كه شما با من بيعت كنيد .
10 . استدلال علي ( عليه السلام ) به همانند آنچه مهاجرين بر انصار استدلال كردند :
ألستم زعمتم للأنصار أنكم أولى بهذا الأمر منهم لما كان محمد منكم ، فأعطوكم المقادة ، وسلموا إليكم الإمارة ، وأنا احتج عليكم بمثل ما احتججتم به على الأنصار نحن أولى برسول الله حيا وميتا فأنصفونا إن كنتم تؤمنون وإلا فبوءوا بالظلم وأنتم تعلمون .
الامامة والسياسة بتحقيق الزيني، ج 1، ص 18.
علي ( عليه السلام ) فرمود : آيا شما نبوديد كه به انصار گفتيد : چون محمد از ما است ، سزاوارتر به خلافت پس از وي ميباشيم ؟ و آنان امر را به شما واگذار و خلافت را تقديم شما كردند ، و اكنون من نيز همانند استدلال شما بر آنان ميگويم : ما شايستهتر و سزاوارتر نسبت به امور پس از رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) هستيم ؛ چه در زمان حيات و يا وفات آن حضرت . و اگر قطعاً به او و راهش ايمان داريد ، منصفانه قضاوت كنيد و گرنه آگاهانه ظلم و ستم كردهايد .
11 . ياري طلبي علي عليه السلام از فاطمه :
ابن قتيبه دينوري مينويسد :
وخرج علي كرم الله وجهه يحمل فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم على دابة ليلا في مجالس الأنصار تسألهم النصرة ، فكانوا يقولون : يا بنت رسول الله ، قد مضت بيعتنا لهذا الرجل ولو أن زوجك وابن عمك سبق إلينا قبل أبي بكر ما عدلنا به ، فيقول علي كرم الله وجهه أفكنت أدع رسول الله صلى الله عليه وسلم في بيته لم أدفنه ، وأخرج أنازع الناس سلطانه ؟ فقالت فاطمة : ما صنع أبو الحسن إلا ما كان ينبغي له ، ولقد صنعوا ما لله حسيبهم وطالبهم .
الامامة والسياسة بتحقيق الزيني، ج 1، ص 19.
علي ( عليه السلام ) در حالي كه فاطمه را شبانه بر مركبي سوار كرده بود ، نزد انصار ميرفت و از آنان درخواست همراهي و كمك ميكرد . انصار در پاسخ ميگفتند : اي دختر رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) ما با اين مرد ( ابوبكر) بيعت كردهايم و اگر پسر عمو و شوهرت پيش از او نزد ما ميآمد ، با او بيعت ميكرديم . علي ( عليه السلام ) فرمود : آيا ميتوانستم بدن نازنين رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) را رها كنم و آن را دفن ننمايم ، آنگاه براي به دست آوردن خلافت و جانشينياش با مردم دعوا كنم ؟
فاطمه ( سلام الله عليها ) فرمود : آنچه كه ابوالحسن انجام داد ، شايستهترين روش بود ، دشمنان ما آن چه كردند ، خداوند جزاي آنان را خواهد داد .
ابن أبي الحديد مينويسد :
ويقال انه عليه السلام لما استنجد بالمسلمين عقيب يوم السقيفة وما جرى فيه وكان يحمل فاطمة عليها السلام ليلا على حمار وابناها بين يدي الحمار ، وهو عليه السلام يسوقه فيطرق بيوت الأنصار وغيرهم ، ويسألهم النصرة والمعونة ، أجابه أربعون رجلا فبايعهم على الموت وأمرهم أن يصبحوا بكرة محلقي رؤوسهم ومعهم سلاحهم فأصبح لم يوافه منهم الا أربعة الزبير والمقداد وأبو ذر وسلمان ثم أتاهم من الليل فناشدهم فقالوا نصبحك غدوة فما جاءه منهم الا أربعة وكذلك في الليلة الثالثة.
شرح نهج البلاغة ، ج 11 ، ص 14.
گفتهاند كه علي ( عليه السلام ) پس از حادثه سقيفه ، همسرش را سوار بر الاغ در حالي كه دو فرزندش نيز همراه آنان بود ، شبانه به خانه انصار و غير آنان ميبرد و از آنان تقاضاي كمك و همراهي ميكرد . چهل نفر به درخواست علي ( عليه السلام ) پاسخ مثبت داده و با وي بيعت كردند كه تا پاي مرگ همراه آن حضرت خواهند بود . علي ( عليه السلام ) دستور داد تا همه آنان صبحگاهان در حالي كه سرها تراشيده شده و مسلح باشند ، حاضر باشند . هنگام صبح علي ( عليه السلام ) فقط چهار نفر به نامهاي زبير ، مقداد ، ابوذر و سلمان را ديد كه حاضر شدهاند و از ق بقيه خبري نيست . شب فرا رسيد و علي ( عليه السلام ) نزد كساني كه بيعت كرده بودند رفت و علت را جويا شد ، همه قول دادند كه صبح آن روز به عهدشان وفا كنند ؛ ولي چنين نشد و در شب سوم هم باز خلف وعده كردند .
12 . اعتراض علي (ع) به انصار و قريش پس از سقيفه
و من كلام له (عليه السلام) قالوا لما انتهت إلى أمير المؤمنين (عليه السلام) أنباء السقيفة بعد وفاة رسول الله ص قال (عليه السلام) ما قالت الأنصار قالوا قالت منا أمير و منكم أمير قال (عليه السلام) :
فَهَلَّا احْتَجَجْتُمْ عَلَيْهِمْ بِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص وَصَّى بِأَنْ يُحْسَنَ إِلَى مُحْسِنِهِمْ وَ يُتَجَاوَزَ عَنْ مُسِيئِهِمْ قَالُوا وَ مَا فِي هَذَا مِنَ الْحُجَّةِ عَلَيْهِمْ فَقَالَ(عليه السلام) لَوْ كَانَ الْإِمَامَةُ فِيهِمْ لَمْ تَكُنِ الْوَصِيَّةُ بِهِمْ ثُمَّ قَالَ(عليه السلام) فَمَا ذَا قَالَتْ قُرَيْشٌ قَالُوا احْتَجَّتْ بِأَنَّهَا شَجَرَةُ الرَّسُولِ ص فَقَالَ(عليه السلام) احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَةَ .
نهج البلاغه ، خطبه 67 .
وقتى ماجراى سقيفه به امام رساندند، پرسيد : انصار چه گفتند ؟ پاسخ دادند كه انصار گفتند : زمامدارى از ما و رهبرى از شما مهاجرين انتخاب گردد پس امام فرمود:
چرا با آنها به اين سخن رسول خدا قرآن استدلال نكرديد كه حضرت درباره انصار سفارش فرمود : با نيكان آن ها به نيكى رفتار كنيد و از بدكاران آن ها درگذريد !
پرسيدند چگونه اين حديث انصار را از زمامدارى دور مي كند ؟
پاسخ داد : اگر زمامدارى و حكومت در آنان بود ، سفارش كردن درباره آن ها معنايى نداشت .
سپس پرسيد : قريش در سقيفه چه گفتند ؟ جواب دادند : قريش، مى گفتند «بِأَنَّهَا شَجَرَةُ الرَّسُولِ ؛ ما از درخت رسالتيم .
امام (ع) فرمود: «احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَةَ ؛ به درخت رسالت استدلال كردند !! اما ميوه اش را ضايع ساختند .
13 . احتجاج امام به آيات قرآن و احاديث رسول خدا :
سؤال ما از دوستان اهل سنت اين است كه اگر امام علي عليه السلام خودش را امام نمي دانست ، چرا در موارد متعدد ، به آيات قرآن و احاديث فراواني كه از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در حق آن حضرت رسيده بود ، احتجاج ميكردند ؟
روايات در اين باره بسيار فراوان است كه ما فقط به چند مورد اشاره ميكنيم :
احتجاج به حديث غدير :
امام علي عليه السلام در موارد بسياري به حديث غدير احتجاج ميكردند و اين حديث را براي مردم يادآوري ميكردند ؛ همانند : روز شوري ، در زمان حكومت عثمان ، در روز جنگ جمل ، در جنگ صفين ، در كوفه و … ما فقط به مناشده آن حضرت در كوفه اشاره ميكنيم .
بسياري از علماي اهل سنت نوشتهاند كه روزي امام علي عليه السلام در جمع بسياري از صحابه رسول خدا خطبه خواند و آنها را قسم به خداوند قسم داد آيا شما كه در روز غدير حاضر بوديد ، نشيديد كه آن پيامبر اسلام فرمود : « من كنت مولاه فعلي مولاه » برخي از صحابه بلند شده و سخن امام را تأييد كردند ؛ اما برخي ديگر چشمانشان را بر روي حقيقت بستند و سخن امام را تأييد نكردند .
عبد الرحمن بن أبي ليلي ميگويد :
شهدت عليّاً فى الرحبة ينشد الناس ، فيقول : انشد اللّه من سمع رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم)يقول : يوم غدير خم : من كنت مولاه فعلى مولاه ، لمّا قام فشهد ، (و لا يقم الاّ من قدر رآه) .
قال عبد الرحمن : فقام اثنا عشر بدريّاً كأنّى أنظر إلى أحدهم فقالوا : نشهد انّا سمعنا رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) ، يقول يوم غدير خم : ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم ، وأزواجى امّهاتم ؟ فقلنا : بلى يا رسول اللّه . قال : فمن كنت مولاه فعلىّ مولاه ، الّلهم وال من والاه وعاد من عاداه » . إلى أن قال فقام الاّ ثلاثة لم يقوموا فدعا على فأصابتهم دعوته .
علي ( عليه السلام ) را در ميدان شهر ديدم كه از مردم درخواست و تقاضا ميكرد تا هر كسي در غدير خم از رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) اين حديث را شنيده است ، گواهي دهد ، و مي فرمود : شما را به خدا قسم اگر در غدير خم شنيدهايد كه رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) فرمود : ” هر كس من مولا و رهبر او هستم ، علي پس از من رهبر او است ” بپا خيزد و شهادت دهد .
عبد الرحمن ميگويد : دوازده نفر از آنان كه در بدر حضور داشتند ، حركت كردند و گفتند : ما شهادت ميدهيم كه در روز غدير پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) فرمود : اي مردم ! آيا من بر جان شما مؤمنان ولايت ندارم و همسرانم مادران شما نيستند ؟ گفتيم : آري ، اين چنين است اي رسول خدا . آن حضرت فرمود : پس هر كس كه من مولاي او هستم ، علي نيز مولاي او است . خدوندا ! دوست بدار آن كه او را دوست بدارد و دشمن بدار آن كه او را دشمن بدارد .
راوي ميگويد : سه نفر از حاضران در غدير خم در مجلس علي ( عليه السلام ) حاضر به شهادت نشدند ، علي عليه السلام در حق آنان نفرين كرد كه هر سه نفر به نفرين آن حضرت گرفتار شدند .
مسند احمد بن حنبل ، ج 1 ، ص 119 ، ط الميمنية بمصر و ج 2 ، ص199 ، ح 961 بسند صحيح ، ط دار المعارف بمصر و تاريخ دمشق ، ابن عساكر الشافعى ، ترجمة الإمام على بن أبي طالب ، ج 2 ، ص11 ، ح 506 و كنز العمال ، ج 15، ص151 ، ح 430 ، ط 2 ، و فرائد السمطين ، ج 1 ، 69 .
و همين احتجاج به روايت أبي طفيل در اين منابع ميتوان يافت :
مسند احمد بن حنبل ، ج4 ، ص370 ، بسند صحيح ، ط الميمنية بمصر و تاريخ دمشق ، ابن عساكر الشافعى ، ترجمة الإمام علىّ بن ابيطالب (عليه السلام) ج2 ، ص7 ، ح503 و مجمع الزوائد هيثمى الشافعى ، ج9 ، ص104 ، وصحّحه ، كفاية الطالب ، كنجى الشافعى ، ص 56 ، ط الحيدرية و ص 14 ، ط الغرى ، خصائص النسائى الشافعى ، ص 100 ، ط الحيدرية و ص 40 ، ط بيروت و البداية والنهاية لابن كثير الشافعى ، ج 5 ، ص 211 .
جالب اين است كه خود علماي اهل سنت نوشتهاند كساني كه در آن روز حضور داشتند ؛ اما سخن امام عليه السلام را تأييد نكردند ، امام عليه السلام آنها را نفرين كرد كه نفرين آن حضرت كارساز شد ؛ از جمله :
1 . أنس بن مالك ، خادم رسول خدا كه اهل سنت براي او اعتبار ويژه قائل هستند .
ابن قتيبه دينوري در المعارف مي نويسد :
أنس بن مالك كان بوجهه برص وذكر قوم أن عليا رضي الله عنه سأله عن قول رسول الله صلى الله عليه وسلم اللهم وال من والاه وعاد من عاداه فقال كبرت سني ونسيت فقال له علي رضي الله عنه إن كنت كاذبا فضربك الله ببيضاء لا تواريها العمامة .
المعارف ، ابن قتيبة ، ص 580 و شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج 4 - ص 74 .
أنس بن مالك از ناحيه صورتش به مرض و بيماري پيسي مبتلا شده بود ، نقل شده است كه علي ( عليه السلام ) از وي سؤال كرد : تو در غدير خم حديث « اللهم وال من والاه » را شنيدهاي ؟ گفت : من پير شدهام و فراموش كردهام . علي ( عليه السلام ) فرمود : اگر دروغ ميگويي ، خداوند تو را به مرض پيسي مبتلا كند كه عمامه ات هم نتواند آن را بپوشاند .
وروى عثمان بن مطرف أن رجلا سأل أنس بن مالك في آخر عمره عن علي بن أبي طالب ، فقال : إني آليت ألا أكتم حديثا سئلت عنه في علي بعد يوم الرحبة ، ذاك رأس المتقين يوم القيامة ، سمعته والله من نبيكم .
شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج 4 - ص 74 .
عثمان بن مطرف نقل ميكند : مردي از أنس بن مالك در اواخر عمرش از علي ( عليه السلام ) سؤال كرد ، گفت : من عهد كردهام كه پس از حادثه شهادت خواهي علي ( عليه السلام ) در ميدان شهر ، هيچ حديثي را در باره وي انكار نكنم ، علي ( عليه السلام ) سر دسته پرهيزكاران در روز قيامت است ، به خدا قسم اين حديث را از پيامبر شنيديم .
2 . براء بن عازب :
ايشان نيز در آن روز حضور داشت ؛ اما متأسفانه همانند أنس ، انكار كرد و با نفرين امام چشمانش را از دست داد ، تا درسي باشد براي او كه ديگر چشمانش را بر روي حقايق نبندد .
أرجح المطالب ، عبيد اللّه الآمرتسرى الشافعى ، ص 580 ، ط لاهور و الأربعين حديثاً ، الهروى مخطوط .
3 ـ زيدن بن ارقم : او نيز چشمانش را در اين روز از دست داد و كور از دنيا رفت .
مناقب على بن أبي طالب ، ابن المغازلى الشافعى ، ص 23 ، ح 33 ، ط 1 طهران و شرح نهج البلاغة ، ابن أبي الحديد ، ج 1 ، ص 362 ، ط 1 مصر و ج 4 ، ص 74 ، ط مصر ، تحقيق محمد ابوالفضل و السيرة الحلبية ، ج 3 ، ص337 .
4 ـ جرير بن عبداللّه البجلى: وي نيز از كساني است كه گرفتار نفرين امير المؤمنين عليه السلام شد .
انساب الاشراف ، البلاذرى ، ج 2 ، 156 .
آيا بازهم ميتوان ادعا كرد كه امير المؤمنين عليه السلام خودش را امام نميدانسته است ؟!